در سطوری از یک کتاب نسبتا مزخرف، نوشته بود: روشن است که مردم میتوانند بدونِ گفتوگوهای جالب زندگی کنند. نیاز اولیهی آنها همصحبتیِ تنانه نیست، بلکه آزادی از رنج است؛ آزادی از رنج همیشه مقدم است بر ارزش و معنا؛ آزادی از رنج را به قیمت ملال و سستی میخرند.
فلذا برو همونجا که تا الان بودی و خودت دو زار حرف نزدی با ما.
با این قرشمالبازیها میخوای روی این واقعیت سرپوش بذاری که تو غیابالغایبینی؟ من سالهاست باهات قهرم مورگانا جون و آشتیمون هم نمیشه.
دست از این بورژوا بودن من برنمیداری:( بورژواتون از مقوله ی نون فقط گرم کردن و خوردنشو بلده . میخوام بگم حتی خریدنش هم بلد نیست. اون کانال موزیکت هم تار عنکبوت بسته گمونم.
نه خب، بورژوایی دیگه. آره، اینقدر سمن دارم که یاسمن توش گمه.
احتمال میدم این پستو عین نارنجک پرت کردی اینجا و در رفتی تا یکی دو ماه دیگه .
واقعاً هیچی به ذهنم نمیرسه. میرسهها، برای نوشتن اینجا ولی نه. پس ناچارم همچین کارهایی بکنم. درضمن، فکر میکنم در هر حال دیگه برای من وبلاگنویسی این مدلی نقض غرضه.
در سطوری از یک کتاب نسبتا مزخرف، نوشته بود:
روشن است که مردم میتوانند بدونِ گفتوگوهای جالب زندگی کنند. نیاز اولیهی آنها همصحبتیِ تنانه نیست، بلکه آزادی از رنج است؛ آزادی از رنج همیشه مقدم است بر ارزش و معنا؛ آزادی از رنج را به قیمت ملال و سستی میخرند.
فلذا برو همونجا که تا الان بودی و خودت دو زار حرف نزدی با ما.
با این قرشمالبازیها میخوای روی این واقعیت سرپوش بذاری که تو غیابالغایبینی؟ من سالهاست باهات قهرم مورگانا جون و آشتیمون هم نمیشه.
خب بفرما تقصیر خودتون هم هست. مردم به ننوشتنتون عادت کردن حضرت آقا.
اشکال نداره. شاید دستپُر برگشتم.
دست از این بورژوا بودن من برنمیداری:(
بورژواتون از مقوله ی نون فقط گرم کردن و خوردنشو بلده . میخوام بگم حتی خریدنش هم بلد نیست.
اون کانال موزیکت هم تار عنکبوت بسته گمونم.
نه خب، بورژوایی دیگه.
آره، اینقدر سمن دارم که یاسمن توش گمه.
عه اشتباه گفتم:/خداروشکر حداقل نونی به اسم پوآچا وجود داره.
نمی دونم چندبار این پیامو ارسال کردم صدبار وسطش بلند شدم پوزش به هر حال
شما بورژواها نان پوآچا بلدید. ما تهش بربری و سنگک بدونیم چیه.
حالا غرضت چیه؟
زمستون به نیمه رسید نه نونت رسید نه لوبیا و سیب زمینی . حداقل یه نون پوآچایی بپز عکسشو نشونمون بده.
بابا من خودم یک ساله رنگ نون چاپاتا ندیدم :)))
به نظرت معنی زندگی همین بود؟
آره.
احتمال میدم این پستو عین نارنجک پرت کردی اینجا و در رفتی تا یکی دو ماه دیگه .
واقعاً هیچی به ذهنم نمیرسه. میرسهها، برای نوشتن اینجا ولی نه. پس ناچارم همچین کارهایی بکنم. درضمن، فکر میکنم در هر حال دیگه برای من وبلاگنویسی این مدلی نقض غرضه.
اُ تا امشب ده شاهی هم کسی حرف نزده یا تایید نشده؟
میبینی؟ بعد از آدم انتظار دارن مرتب هم بنویسه :))