دورههای سخت تو زندگیم کم نداشتم. حتی دورههای خیلی سخت. حتی بهعبارتی تا جهنم رفتن و برگشتن هم داشتم. دورههایی که از صبح علیالطلوع تا وقت خواب، فقط به کشتن خودم و خلاصی از وضعیت فکر میکردم. اما سختی و لامروتی این دوره یه جور دیگه است. آغشته است به یه جور یأس تمامعیار از آدمها. از اون سختیهایی که با توسل به حافظ میشه توضیحش داد برای کسی که سخن گفتنِ دری داند: زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت: صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی.
ولی من وقتی همه چی تو گندترین حالت ممکن رقم میخوره و از همه نظر دارم تو باتلاق دست و پا میزنم حالم بهتره ، تا زمانی که همه چی داره عالی پیش میره ، میترسم از اینکه همه چیز خوب باشه
دو روی یک سکهان دیگه این وضعیتها. ممکنه هم چرخ نخوره هیچوقت. همیشه خوب باشه یا از اول تا آخرش بد باشه.
چقدر بده که درک میکنم. فقط امیدوارم نشه و نتونی بلایی سر خودت بیاری بلکه بگذره و بره.
الآن فاز بلاآوردن سر خودم رو ندارم. کلاً یه جور دیگه گنده همهچی.
اصلا آدم خوبی واسه دلداری دادن نیستم. میخوام بگم احتمالا نه میگذره نه درست میشه .شانس بیاری سر میشی:/
در کل ردیفه.
سلام. مطالب جالبی داری، ولی سایز فونتت خیلی کمه و چشم خواننده رو خسته می کنه.
ولی تو مطالب جالبی نداری، فلذا اندازۀ فونتت برام بیاهمیتترین چیز دنیاست.