شروع کردم یه فهرست خرید بنویسم و بعد برش دارم و برم اقلامش رو بخرم. شروع کردم به نوشتن: دو پاکت سیگار کمل مشکی. بعد همینجا تموم شد. هرچی فکر کردم دیگه چی میخوام، دیدم بیهمهچی به سر شود، واقعاً. مثلاً چی بخرم؟ چیپس و پفک و نوشابه؟ ال و بل و جیمبل؟ خیلی وقته که این آتوآشغالها رو نمیخورم مگر گاهبهگاه محض تنوع، که همون مواقع هم مثلاً دیگه چیپس نمیتونم بیشتر از چند برگ بخورم. هیچی خلاصه فهرست خرید برای هر بار که میری از خونه بیرون چیز مسخرهایه. مگر اینکه آدم بخواد یه بار بره یه خرید کلّی بکنه و واقعاً به چیزهای زیاد و حیاتی نیاز داره. وگرنه، سیگار و دو کیلو سیبزمینی رو آدم یادش نمیره بخره. یه کتاب آشپزی دارم که برای روزهای آینده حکم اسلحۀ رستم رو برام داره و یکی از اولین توصیههای کتاب اینه که هرگز بدون فهرست خرید از خانه خارج نشوید. حالا باید برم جلوش بنویسم فاک آف عزیزم. اینقدر این توصیهات بیخوده که شاید بقیۀ چیزهات هم بیخود باشه مثل همین. اصلاً نوشتن دربارهش هم بیخوده. حیف وقت.