-
فعلاً آخرین پست
دوشنبه 23 مهر 1403 21:14
شروع کردم یه جای دیگه تو همین بلاگاسکای مینویسم. ممکنه دستبرقضا پیداش کنید و ممکنه نکنید. اگر هم نمیخواید به قضاوقدر واگذارش کنید، ازم بپرسید، منتهی نه ازطریق کامنت، چون جواب نمیدم. عزت زیاد
-
بیست: بدرود دگوری، تا یه دیدار دوباره...
دوشنبه 18 تیر 1403 02:42
این چند وقت خیلی حرص خوردم و استرس داشتم. فشار کار هم زیاد. بعد، دیدم تو اینستاگرام دارم یه سری دگوری رو دنبال میکنم که درست اون لحظهای که ازشون انتظار دارم که حرفی بزنن، موضعی بگیرن، سیگنالی چیزی بدن، خفهخون مرگ گرفتن یا دارن کمافیالسابق خودِ دگوری و کارهای دوزاریشون رو تبلیغ میکنن. زدم از دم همهشون رو آنفالو...
-
نوزده
دوشنبه 28 خرداد 1403 18:16
رفقا، دوست دارید تا قبل از 40 سالگیتون، چه کارهایی کرده باشید؟ با اینکه اعتقادی به این فهرستها و اینها ندارم، اما جدیداً احساس میکنم چند سال اخیر، شاید شش، هفت سال اخیر، اصلاً تجربهاندوزی نکردم و زندگی رو گذاشتم روی حالت خلبان خودکار پیش بره. الآن به خودم اومدم و میبینم نه، انگار یه سری کارها هست که دلم میخواد...
-
هجده
پنجشنبه 10 اسفند 1402 19:57
هر روز، خوشخوشک پیاده میرم یه جا نزدیک خونه، یه کافه لاته (بله دوستان، این قهوه لَته نیست، کافه لاته است، یه مدل قهوۀ ایتالیایی، که در لغت یعنی قهوه با شیر. حالا اکثراً ملّت دارن بهش میگن لَته، چون ایرانیجماعت فکر میکنه همهچی تو آمریکا اختراع شده، پس باید مثل آمریکاییها چیزها رو صدا کنه. حماقت محض.) سفارش...
-
هفده
سهشنبه 17 بهمن 1402 04:23
دورههای سخت تو زندگیم کم نداشتم. حتی دورههای خیلی سخت. حتی بهعبارتی تا جهنم رفتن و برگشتن هم داشتم. دورههایی که از صبح علیالطلوع تا وقت خواب، فقط به کشتن خودم و خلاصی از وضعیت فکر میکردم. اما سختی و لامروتی این دوره یه جور دیگه است. آغشته است به یه جور یأس تمامعیار از آدمها. از اون سختیهایی که با توسل به...
-
شانزده
یکشنبه 8 بهمن 1402 19:15
بچهها، بیاین دو زار واسه آدم حرف بزنین.
-
پونزده: اونی که دربارۀ غول چراغ جادوئه
دوشنبه 27 آذر 1402 06:22
فرض کنید من غول چراغ جادو هستم و یکی از آرزوهاتون رو برآورده میکنم. بیاید بگید آرزوتون چیه. بهجای اسم میتونید برای خودتون یه عدد سه رقمی بذارید. تبصره: آرزوهای مربوط به پول و مهاجرت برآورده نمیشن.
-
چهارده: اونی که دربارۀ نونه
شنبه 13 آبان 1402 19:18
اینجنس هوای پاییزی برای من یادآور عشقهای گذشته است. یادآوریای که آغشته به حسرت نیست. صرفاً یکجور مرور خاطرات و عمری است که برم گذشته. وقتی بارون میآد، احساس تنهایی کمتری میکنم، چراکه جایی از وجودم هنوز چنگی که به تفکر جادویی انداخته رو رها نمیکنه و فکر میکنم بارون تجسم وجود یک مراقب کیهانیه. مراقب شاید کلمۀ...
-
سیزده
پنجشنبه 27 مهر 1402 21:03
این روزها دارم انیمۀ ناروتو رو میبینم. البته ناروتو رو تموم کردم و الآن مشغول ناروتو شیپودنام. چیز زیادی هم نمونده از 500 تا اپیزودش. عاشق جهان داستانیش شدم و دغدغههایی که مطرح میکنه. تکتک شخصیتها و قصههاشون. تا اینجا از میناتو و ایتاچی از همه بیشتر خوشم اومده. بعید میدونم نظرم عوض بشه. خلاصه این از این....
-
دوازده
پنجشنبه 2 شهریور 1402 22:33
فرایند انتخاب بیستودومین آهنگ برای پلیلیستی که تو کانالم داره شکل میگیره و تا اینجا فوقالعاده ازش راضیام، چندین روزه در جریانه. تنها چیزیه که اینروزها برام مهمه و دقت و وسواس خرجش میکنم، همینه، که خودش گویای وضعیته. جدیداً با هیچچیز و هیچکس حال نمیکنم. تا میآم نوک پیکان رو بگیرم سمت یه چیزی و باهاش حال...
-
یازده
جمعه 6 مرداد 1402 20:50
این خستگی و دلزدگی از حرفوحدیث جدید نیست برام. برطرف میشه. چقدر طول بکشه رو الله اعلم. چند روز پیش برونریز ظالمانهای داشتم در محضر میکاسا و گفتم تو این چند سال بهجز علی، هررررکسی که میشناختم سعی کرده سطحم رو بیاره پایین تا من رو قوارۀ عقل خودش، عواطف خودش، حضور خودش بکنه. جاکشها من خستهام از این تنزل سطح...
-
ده
یکشنبه 1 مرداد 1402 03:09
یه سری چیزها رو نمیشه بهقول انگلیسیها شکرپیچ کرد. یکی از اون چیزها اینه که آدمها هم مثل جادهها تموم میشن و ایستادن پای آدمی که تموم شده، یعنی نرسیدن. نرسیدن به معنای عامش. درجازدن یا هرچی. قضیه گاهی یکطرفه است گاهی هم دوطرفه. زیر لبی یه فحش ناموسی بده و فرمون رو بگیر چپ یا راست و گازش رو بگیر و برو.
-
9: هوایی شدی خواستی که ...
سهشنبه 20 تیر 1402 23:55
این دو یا سه یا نمیدونم چند ماهه، کلی اتفاق برام افتاده یا برای دیگران افتاده و من هم بخشی از اونها بودم. اتفاقاتی که هر بار ازشون فاصله میگرفتم احساس میکردم واقعی نیستن، بلکه fiction هستن و من الآن نه توی زندگی واقعی، بلکه تو یه رمان دارم زندگی میکنم. بعد یاد انیمیشن ماتریکس میافتادم و اون جملۀ درخشان، که...
-
8: Drama here, drama there, drama everyfuckinwhere
یکشنبه 7 خرداد 1402 16:08
اینقدر بوده و هست که مثنوی هفتاد من کاغذه. منتهی فقط این رو میتونم بگم که اون قضیه بود که زندگی واقعی فلان زندگی مجازی بهمان؟ اینقدر دُزِ واقعیتی که بهم تزریق شده این چند وقت زیاد بوده که این آدمی که الآن اینجا نشسته و اینها رو مینویسه، هفتاد، هشتاد سال از اون آدمی که قبلاً اینجا بود و مینوشت، باتجربهتره....
-
هفت: اوصیکم
دوشنبه 21 فروردین 1402 20:23
این چند وقت با تعداد زیادی آدم مصاحبه کاری کردم برای چند تا پروژه. یک سریها طبق انتظار بسیار حرفهای و قشنگ بودن و یک سری هم اگر نخوام خیلی پیازداغش رو زیاد کنم، بینزاکت. کفه بدجور بهنفع دههشصتیها سنگینتره. احتمالاً چون بالأخره این جماعت مدتهاست شاغله و رفتار حرفهای رو بلده و مهارتهای کاری و اجتماعی زیادی کسب...
-
شش
یکشنبه 13 فروردین 1402 06:26
تو این عید من تفریح به خودم ندیدم. البته خیلی خوش گذشت. پروژۀ کاری جذابی داشتیم که انجام تیمیش باعث شد خیلی خوش بگذره. اما درنهایت کار بود و خبری از استراحت و تفریح نبود. از امروز هم کار کارمندی باز شروع میشه. بله، روزهایی که شما تعطیلاید، من سر کارم. چند روز پیش دربارۀ اینجا، و فضای مجازی بهطور کلی، بالأخره به...
-
پنج
شنبه 12 فروردین 1402 08:06
دیالوگ قشنگی در گرفت بین من و دوستم که در ادامه میخوانید: + [فلانی] مسکّن داری؟ - آره. استامینوفن هست. فکر کنم ژلوفن هم داشته باشم. + کدئین؟ - نه کدئین ندارم. + شیره چی؟ یا مورفین؟ - نه اینها رو ندارم هیچکدوم رو. ولی یه مسکّن خوب دارم اگه بخوای. + چیه؟ - سیانور. + به به. - نه جدّی میگم. سرت درد میکنه، میخوری سرت...
-
چهار
چهارشنبه 9 فروردین 1402 15:53
چه دنیای روبهزوالی داریم.
-
سه
یکشنبه 6 فروردین 1402 07:46
وسوسهام که دیگه بیپرده بنویسم و خودسانسوری نکنم. منتهی فکر میکنم اینجا جاش نیست و رومون هم به روی هم باز نیست و همون بهتر که تو دفترهایی بنویسم که تو کشو نگه میدارم و بعید میدونم میکاسا هم بره سر وقتشون. یه آهنگی هم باب دیلن داره که یکی از نکتههاش معنای مد نظرم رو خیلی خوب افاده میکنه منتهی حوصلۀ توضیح دادنش...
-
دو
جمعه 4 فروردین 1402 08:07
هیچوقت بیشتر از حالا ابتذالی که توی خواستنِ چیزهای بهدردنخور هست تو ذوقم نزده بود. این چیزهای بهدردنخور لزوماً چیزهای بد یا زشتی نیستند، صرفاً به درد من نمیخورند. دیشب اینستاگرام کسی را برای دنبالکردن بهم معرفی کرد که مال گذشتههای خیلی دور بود. روی پروفایلش کلیک کردم و افتادم توی سوراخ خرگوشی که ته نداشت. مرور...
-
یک
چهارشنبه 2 فروردین 1402 08:22
کاش دیگه محدود نکنم خودم رو. یاد بگیر پسر خوب، یاد بگیر.
-
هشتاد: The One with the Che Konim یا سالِ پاراستامول
دوشنبه 22 اسفند 1401 04:03
هفتۀ دیگه عیده و برنامهای ندارم برای تعطیلات. کلاً دو تا آپشن هم بیشتر ندارم. یا برم پیش خانواده یا بمونم همینجا و تنهایی یا با دوستانی که میمونن سر کنم. نظرم به دومی نزدیکتره چون همین یک ماه پیش سفر طولانیای رفتم پیششون، و دو ماه دیگه حدوداً یه سفر حتی طولانیتر باید باهاشون برم. و حقیقتاً دلم چند روز تنهایی...
-
هفتاد و نه
شنبه 20 اسفند 1401 05:23
همیشه از اینکه ایمیل پرتوپلا یا تبلیغی برام بیاد، یا بهطور کلّی خبرنامه بیاد تو اینباکسم بدم میاومده. الآن که یه ایمیل کاری جدید دارم که بالضروره باهاش تو تعداد زیادی خبرنامه ثبتنام کردم، میبینم واقعاً حق دارم و یکی از چندشآورترین چیزهای این دنیای کوفتی ما، دریافت نامههاییه که رغبتی به بازکردنشون نداری. منتهی...
-
هفتاد و هشت
شنبه 20 اسفند 1401 04:53
و گفت دوست چون با دوست حاضر آید همه دوست را بیند، خویشتن را نبیند.
-
هفتاد و هفت
پنجشنبه 18 اسفند 1401 04:16
درنهایت، عالیترین نمونۀ ایجاز سکوته.
-
76: the End of the Race Draws Near
دوشنبه 8 اسفند 1401 20:35
It seems that I'm not in the right head-space at the moment. Actually, I've been out of the right head-space for a while now. I don't even know what the right head-space might look like for someone like me. I had a super-fast growing up this year. It almost killed me. Anyway, it sucks. I need to take some measures,...
-
هفتاد و پنج: The one with the stolen toolbox
شنبه 6 اسفند 1401 21:47
چند ماه پیش جعبهابزارم رو از پشت در خونه دزدیدن بردن. البته این پشت در خونه اون پشت در خونهای که شما تصور میکنید نیست. محیط خصوصیه خودش که هر کسی نمیتونه بیاد. معلوم هم بود کار کیه اما خب طرف گردن نگرفت و جعبهابزارم رفت که رفت. من اون موقع با خودم فکر کردم طرف زده به کاهدون. چون مگه یه مشت پیچگوشتی و انبر و چکش...
-
هفتاد و چهار
سهشنبه 2 اسفند 1401 13:05
خب، چه خبر؟ چه حال؟ چه احوال؟ بیاید بگید ببینم من نبودم چه کردید؟ کجاها رفتید؟ چیها خوردید؟ یاالله. خسّت به خرج ندید. پ.ن.: الله اکبر، نمیدونم این چه رفتاریه میکنید. بهقول مادرم، به گربه گفتن شاشت دواست، کرد زیر خاک. زین پس کامنتدونی رو براتون میبندم که نطقتون وا شه عزیزان دلم :)
-
هفتاد و سه: جهانِ پیرِ رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست
سهشنبه 2 اسفند 1401 13:02
نمیدونم چی شد و چرا حافظ از سرم افتاد (البته هیچوقت کامل از سرم نیفتاد و این یه اغراقه). از وقتی عقلرس شدم تا همین شیش، هفت سال پیش، تو شعر و شاعری و فلسفۀ زندگی و پند و حکمت و عبرت و عرفان و رندی و کنایه و همهچی، حافظ برام همهچیز بود. هرچی هم که سنّم بالاتر میرفت، بیشتر میفهمیدم و درکش میکردم و کار به جایی...
-
هفتاد و دو: گفت آنکه ژاک مینشود جُستهایم ما
یکشنبه 23 بهمن 1401 12:31
چرا نمیتونم مثل بچۀ آدم روی کار تمرکز کنم؟ از صبح خیرهام از پنجره به بیرون و برف و از خودم میپرسم چرا مطلقاً هیچ احساسی ندارم؟ حتی نمیتونم مثل آدم قبول کنم که حوصلۀ کار ندارم و اقلندکم پا شم چای درست کنم و پلاسیبو بذارم و برم تو برف سیگار بکشم. من باید یکی رو پیدا کنم که بتونم همهچی رو بهش بگم. همّهچی (با تشدید...