آدمها خواب میبینند و هر کس دربارۀ خواب موضع خاص خودش رو داره. کمتر دیدم آدمی بلاتکلیف باشه دربارۀ کلیت خوابدیدن. یا فکر میکنه خواب معنایی داره یا از اساس منکرشه یا کلاً به خوابهاش فکر نمیکنه یا رویکرد سنتی داره و خواب بد که میبینه، با صدقه قضیه رو رفعورجوع میکنه. من فکر نمیکنم خوابهام معنایی منطق بر اصول منطقی و واقعیت جاری داشته باشن، اما بعضی از خوابهام، فصلالخطابِ ناخودآگاهم دربارۀ مقولههاییه که تو زندگی زیادی باهاشون درگیرم. مثل آخرین خوابی که ازش بیدار شدم. چیزی که تا حالا برام اثبات شده اینه که ناخودآگاهم اشتباه نمیکنه. و من هر بار به حرفش گوش نکردم پشیمون شدم. من، راستش رو بگم، عاشق این ناخودآگاهیام که خیلی خودش رو درگیر همهچی نمیکنه. بهندرت از این خوابها میبینم، اون هم بعد از برهههای خیلی طولانیِ درگیری فکری شدید با یه چیزی. و این ناخودآگاه خردمند، اکثر اوقات رأی به عدم پیگیری میده. و این کار رو به سینماییترین و جذابترین روش ممکن انجام میده. تو خوابهام منی رو به تصویر میکشه که بار چیزهای بیخود و اضافی دیگه روی دوشم نیست و میتونم خیلی راحت تصمیم بگیرم، خیلی راحت دودوتا چهارتا کنم و نتیجه بگیرم و عمل کنم. مثل خوابی که فروردین 96 دیدم و اگر به حرفش گوش میکردم، خیلی از اتفاقات هولناکی که بعداً افتاد نمیافتاد. اونجا که راحت روی کاناپه نشسته بودم و به معاشرینی که سروکلهشون از ناکجاآباد پیدا شده بود نگاه میکردم و همونجا توی خواب، خیلی راحت داشتم میگفتم خب این بهوضوح ربطی به من نداره. و اگر خونۀ خودم نبود پا میشدم میرفتم ولی حالا که خونۀ منه، بهتره که اینها رو بیرون کنم. اما خب حرف گوش نکردم.
به خوابی که امروز ازش بیدار شدم ولی توجه میکنم. یادم میمونه چه راحت وقتی داشتم اون صحنه رو میدیدم سریع دودوتا چهارتا کردم و گفتم خب اگه این داره این کار رو میکنه، پس بهتره من برم دیگه، و روم رو برگردوندم و کنار دیوار شروع کردم به قدمزدن و دورشدن و از خواب بیدار شدم. حس بدی هم نداشتم. حکم عدم پیگیری صادر شده، دیگه کاری از من ساخته نیست.
خیلی خوبه بعضی وقتها یکی دیگه جای آدم تصمیم بگیره. از اون تصمیمهای قاطع.
دقیقاً. یکی از چشمهات بیشتر بهش اعتماد داری.