نه اینکه نخوام دربارۀ عنوان بنویسم، اما واقعاً چیزی هم برای گفتن نیست. جز اینکه قدرت رهاییبخش کلیشهها و کارهای تکراری بارها و بارها به من ثابت شده؛ قدرت مناسک و تشریفات. هر چیزی که بتونه تو رو برای یه مدّت از رنج زندگی خلاص کنه و بهت یه کانتکست بده، یه مفر، یه کارکرد اجتماعی بدون عاملیت. و تماشای فیلم اگر شکل مناسک به خودش بگیره این کار رو میکنه. مینشینی و قصهای رو دنبال میکنی که برای شکلگرفتنش صدها نفر ساعتها زحمت کشیدن. و عاملیت تو صرفاً تفسیره که خودبهخود شکل میگیره. یعنی کار خاص دیگهای لازم نیست بکنی. و این خوبه.
همیشۀ خدا اون حرف ترِی پارکر یادم میافته وقتی تو مستند «6 روز تا پخش» دربارۀ لذتی که از ساختن لگوهای پیچیده براساس دستورالعمل میبره حرف زد. گفت این منم که اینجا (استودیوی ساوث پارک) باید به همه بگم چی کار کنن، و بهخاطر همین ساختن اون لگوها براش خاصیت درمانی داشته، چون یکی دیگه بهش میگفته باید چی کار کنه. برای منم تو ترجمه همینه. خوندن ترجمههای بقیه الآن برام خاصیت درمانی داره چون دیگه لازم نیست خودم فکر کنم که هر کلمه چطور بهبهتریننحو منتقل میشه و سایر قضایا. فیلمدیدن هم میتونه این کارکرد رو بهطور کلی برای زندگی داشته باشه. وقتی ما هر روز باید هزار تا تصمیم ریز و درشت بگیریم و ساعتها، هفتهها و گاهی سالها منتظر نتیجهاش بمونیم، تماشای قصۀ کسی که مجبور نیستیم تصمیمهاش رو بگیریم و حتی زمان زیادی برای دیدن نتایج تصمیماتش صبر کنیم، میتونه خاصیت درمانی داشته باشه.
بهخاطر همینه که دیگه هر وقت فرصت کنم، با یه پاکت سیگار و یه بطری شیرکاکائو ولو میشم جلوی تلویزیون و فیلم میبینم.
راستی یه ذره یاد لئون د پروفشنال افتادم نمیدونم چرا
گلدونِ محبوب ندارین؟!
:)))) یه گلدون پتوس محبوب دارم که روزبهروز زیباتر میشه.
یعنی از اینکه درگیری شدید فکری ایجاد نکنه و صرفا لقمه آماده رو دریافت کنین خوشتون میاد، آره؟ منم خیلی درک میکنم این حالتو :) گاهی واقعا لازمه برای اینکه آدم اصطلاحا «شلش کنه».
آره دیگه، وقتی کارت کلاً این رو میطلبه روی تکتک جزئیات تسلط داشته باشی و دربارهاش تصمیم بگیری، وقتهای فراغت میری سراغ کاری که برعکس باشه دقیقاً.