پنجشنبه شب دستگیرۀ در خونه شکست. دستگیرۀ بیرون. یه بار شصت تُنی افتاد رو شونههام. قلبم رو سیاه کرد فکروخیال اینکه تو این بیپولی حالا باید بیفتم دنبال دستگیرهای که شاید پیدا نشه. داستان پیداشدنش البته طولانیه و حوصلۀ تعریف کاملش رو ندارم. ولی در طول حماسۀ تعویض در، چند تا چیز جالب فهمیدم. یکی اینکه کسی اگر میخواد بدونه کاسِبِ خوب کیه، حتماً باید یه بار بره میدون حسنآباد و از مغازهدارهای اونجا سؤال مرتبط با مشکلش بپرسه. همه بهت کمک میکنن. این چیزیه که هیچوقت تو پاساژ گلستان یا تندیس یا اندیشه اتفاق نمیافته. القصه، وقتی بعد از پرسوجو و چه کنم چاره کنم، رسیدم به دستگیرهفروش مورد نظر و دستگیره رو خریدم (بعدش مجبور شدم برم عوضش کنم که خودش قصهایه). بعد دیدم پیچ و مهره لازمه. رفتم پیچ و مهره بخرم که جالبترین دیالوگ امسال شکل گرفت. به فروشنده گفتم آقا این بیلبیلکش رو هم داری بدی؟ گفت اون بیلبیلکش رو هم بهت میدم، ولی میدونی بیلبیلک چیه؟ گفتم ما تو گویش خراسانی به هر چیزی که نمیدونیم چیه میگیم بیلبیلک. گفت این اسمش مهرۀ فیکسه، ولی اون پشت سرت رو نگاه کن، اون بیلبیلکه واقعاً. و من چرخیدم و برای اولینبار در زندگیم بیلبیلک دیدم.
الآن هم میخوام پا شم عدس بردارم بشورم که شام عدسی بپزم. حالا اگر اینجایی و داری این رو میخونی، بگو عدسی با نون بربری خوشمزهتره یا سنگک؟ باید برم یکی از این دو فقره رو بخرم.
اااا بیلبیلک وجود خارجی داره؟ :))))
ولی فکر کنم جز خراسانی ها خیلی های دیگه هم بیلبیلک رو میگن
آره، یه بار برو مغازۀ پیچ و مهره فروشی و بگو بیلبیلک میخوام. :))
آره خب، لفظ رایجیه دیگه الآن.
عدس برای من خیلی خاص و مهمه منم مثل مامانم هربار دارم درست میکنم یا سر میز مشغول خوردنیم به داستان بنی اسرائیل اشاره میکنم که سر خواستن عدس و پیاز با خدا درگیرشدن.
بزن قدش. برای من هم اهمیتش در همین حدّه.