اگه به خدایی معتقد بودم حتماً ازش تشکر میکردم بابت برگشتن توان لذتبردن از تنهایی و قدردان عدم حضور دیگران بودن. چهار روز کارکردن بیوقفه با دیگران و نداشتن خلوت و انزوا، باعث شد بفهمم تو این کنج دنج چه گنجی پنهان داشتم که با بیخردی دنبال تباهکردنش بودم. هنوز البته سه روز دیگه از پروژه مونده که شبکاریه. امروز باید چند تا کار انجام بدم. کلاسهای امروز و سهشنبهم رو با بچههام کنسل کنم و توضیح بدم چرا یک هفته استراحت دارن. برم کلیدسازی. ویرایش و بازنویسی ترجمه رو تموم کنم و بفرستم. الآن بعد از مدتها موکاپات رو گازه و دستاندرکار درستکردن قهوه است برام. هرچند قهوهای که مونده دیگه کهنه شده ولی قهوۀ خوبیه و خوشمزه میمونه. چی بگم دیگه، همینه زندگی.
دشمنت خسته بالی:*
فدات بشم بالی :*
مرسی که روحیه میدی
ایول بالی.
خستهام بالی