فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

هفده

به‌جای این‌که پا شم با مترو برم و پول زبون‌بسته رو تو خندق بلای اسنپ و تپسی نریزم، پس از اتمام یادداشت‌های صحنه و کشیدن چارت و غیره، نشسته‌ام وبلاگ می‌خونم و کامنت می‌ذارم. گلدون گندمی‌م گل داده، هنوز البته گلش نشکفته که امیدوارم به‌زودی بشکفه. منتهی هرچی به‌ش آب می‌دم انگار کمشه. نمی‌دونم باید به‌ش بیش‌تر آب بدم یا چی. تا حالا گندمی‌م به این مرحله نرسیده بود، هرچند سالیانی به‌خودش دیده. اواسط پارسال گلدونش رو عوض کردم و خیلی به‌ش ساخته گویا، در این حد که امسال هم ظاهراً باید گلدونش رو عوض کنم. اما رشد و تسخیر فضاش جوریه که می‌ترسم یه شب بخوابم و فرداش که بیدار می‌شم ببینم برگش رفته تو دماغم. از شیفت‌های 12 ساعته خسته‌ام. از دویدن و بالا پایین رفتن و با این و اون حرف‌زدن و تو محیط شلوغ بودن. هرچند خوبی‌های خودش رو داره، مخصوصاً این‌که یه سری آدم واقعاً هنرمند رو می‌بینم که پرسوناهای خصوصی‌شون واقعاً دوست‌داشتنی و فروتنه و می‌تونم باهاشون گفت‌وگو کنم. یعنی می‌دونید چیه؟ این‌قدر تعداد فرومایه‌های پرادعا و ئبناکشسی که دائم دارم ازشون می‌پرسم «ببخشید، ولی شما دیگه گوز کدوم کونی؟» زیاده شده، دیدن این هنرمندهایی که انسان رو رعایت می‌کنند مثل نفسِ باد صباست.


می‌پرسم اگه دوست داشتید جواب بدید: شما چطوری با آدم‌هایی که دیگه نمی‌تونید یا نمی‌خواید ببینیدشون یا باهاشون حرف بزنید، خداحافظی می‌کنید؟ اگه کامنت نخواستید بذارید، پیام بدید.

نظرات 2 + ارسال نظر
s سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1401 ساعت 22:31

آهان. آره راستش واسه من نامفهوم بود سؤالت. یعنی چندین موقعیت متفاوت به ذهنم رسید که نمی‌دونستم منظورت کدومه.
ولی این مدل خداحافظی نمادین که می‌گی رو من متأسفانه خیلی بی‌ظرافت و تابلو انجام می‌دم در چنین مواقعی. نمی‌دونم، چیزی به ذهنم نمی‌رسه که بگم. می‌دونی کلاً مهارت‌های ارتباطیم تعریف چندانی نداره.
تو خودت چی‌جوری انجام می‌دی این کار رو؟

نمی‌دونم. من اغلب اوقات حرفم رو می‌زنم و خداحافظی می‌کنیم. تا حالا این کار رو نکردم که بدون حرف و کلام با کسی خداحافظی کنم و دارم فکر می‌کنم چطور می‌شه. چون راستش به مواردی برخوردم که حتی دلم نمی‌خواد به طرف بگم دیگه باهاش کاری ندارم. ولی خب چون یه مدل OCD ئه این هم که حتماً همه‌چی باید closure داشته باشه، نمی‌دونم چه کنم.

s دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 ساعت 15:30

این گل گندمی خیلی امید به زندگی و بقای نسل درش زیاده و واقعاً رشد اعجاب‌انگیزی داره. فکر نمی‌کنم این رویهٔ عوض کردن گلدونش پایان‌پذیر باشه.

من به مرور خودم رو کم‌رنگ می‌کنم. یعنی فکر کنم هیچ‌وقت ناگهانی و مستقیم این کار رو انجام ندادم.

آره واقعاً. تماشای رشدش خیلی خوشاینده.

منظورم خداحافظی نمادین بود. گویا سؤال نامفهومه :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد