شب بلند است، شهر لغزان. ماه میبارد، قبر لرزان. ما گریزان از کوچهوخیابان، در میان اتاقها سرگردان و خم زیر باری از عشق و عرفان، لب چاه عمیق آیندۀمان هو میکشیم. هووووووو. آوای جغدی از نور گریزان، سگهایی که بو میکشن پشتسر ما. میگن باید بپری از روی این آب. با لباس خیس بری به خواب. به رویاهایی ایستاده بر لب چاه. چاه کمعمق اقبالمان. ماغ میکشیم. با لبخندهایی از لاله و تزویر، با کولهباری از جهد و ناخنگیر، بر کورهراه جبر و سنت، سر دوراه زُهد و قدرت، از درخت باورها آویزان، با جهت باد شرایط همخوان تاب میخوریم.
بعد تو میآی با کتابهات، با یه عالم اطلاعات. آدمهای ضایع، حرفهای بامزه و من نگاهت میکنم با سنّم، با اخلاق مثل جنّم. با بیکاریهام و با بیزاریهام. میگی بلند شو برو بیرون! میگی بلند شو بریم بیرون! بریم پارتی و گالری و کنسرت جاز تلفیقی! ولی من، رو همین مبل میشینم، همون فیلم همیشگی رو میبینم. چرت میزنم. کتابهام رو ورق میزنم. میگم بیزارم از همهتون. بیزارم از همهتون. بیزارم از همهتون. میگم بیزارم از همهتون. بیزارم از همهتون. بیزارم از همهتون.
127
زیبا بود
زیبا تویی :*