فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

سی و چهار: همونه،منتهی شکلش عوض شده. همون‌ایم، منتهی ژیگول‌تر شدیم.

هرودوت توی جلد اول کتاب تاریخش دربارۀ بازار ازدواج بابل باستان نوشته، و جالبه در کل. همۀ دخترهای دم‌بخت رو جمع می‌کردن و می‌بردن یه جا و یکی -مثل فروشنده یا کارگزار حراج- شروع می‌کرده این‌ها رو مثل برده فروختن. اول از همه زیباترین رو می‌فروخت و همین‌طور پیش می‌رفت تا زیبارویان تموم بشن. مردان ثروتمند برای تصاحب این خوشگل‌موشگل‌ها رقابت می‌کردن. بعد که قشنگ‌ها ته می‌کشید، شروع می‌کرد زشت‌ها و کور و کچل‌ها رو رد کردن، به چه صورت؟ به این صورت که به پسرها و مردهایی که استطاعت خرید خوشگلا رو نداشتن پول می‌داد که این زشت‌ها و کور و کچل‌ها رو بردارن ببرن. زشت‌ترین دختر رو می‌آورد و می‌گفت کی حاضره در ازای کم‌ترین پول ممکن این دختره رو بگیره؟ هر کس حاضر می‌شد پول کم‌تری بگیره دختره مال اون می‌شد. بعد کلاً هم از این قرتی‌بازی‌ها نداشتن که بابای دختره بخواد دخترش رو بده به کسی که دوست داره.

نظرات 3 + ارسال نظر
جین جمعه 3 تیر 1401 ساعت 15:06

پولو باباهه می داد؟

نه، از پول فروش قشنگ‌ها یه مبلغی کنار می‌ذاشتن برای کور و کچل‌ها.

Nirpana سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 20:06

کلا کانسپت اینکه فروخته بشی تحقیرآمیز هست ولی خب فکر کن حتی فروخته هم نشی، یه پولی بدن که فقط از شرت خلاص شن. دیگه تهشه

:)) آره والا.

strg دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت 11:51

بد کثافتی بود و هست انصافاً.

همین‌طوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد