یک هفتهای میشد که شبها تنها نبودم. نمیدونم چرا وقتی یکی دیگه هم هست، سختمه تمرکز کردن روی کارهایی که دوست دارم در خلوت انجام بدم. مثل خوندن کتابهایی که در دست گرفتم یا مقالههایی که بوکمارک کردم یا پرینت گرفتم. نه اینکه دوست داشته باشم تنها باشم، نه. منتهی گاهی احساس میکنم باید تنها باشم تا بتونم به خودم برسم. به افکارم، تصمیماتم، برنامههام. خلاصه که، امشب تنهام و ببینم و تعریف کنم.
بعداً نوشت: موزیک موردعلاقهام بابا! اصل قضیه اینه.
دوست داری تنها نباشی اما خلوت کنی؟ سخت شد که.
نه دخترم، اشتباه برداشت کردی. مشخصاً دوست ندارم تنها باشم، اما نیاز دارم که گاهی تنها باشم.
خوب چون شما به درونگرایی پسرم
این رو که میدونم دخترم. مسئلهام اینه که چی کار کنم که بتونم در حضور دیگران هم با خودم تنها باشم.