فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

یک: اونی که دربارۀ بازگشته

از مایلز هلر (پروتاگونیست سانست پارک نوشتۀ پال آستر) خوشم اومده. همون‌طور که از ویلی جی. کریسمس (پروتاگونیست تیمبوکتو نوشتۀ پال آستر) خوشم اومده بود، منتهی کمی کم‌تر. آستر به‌وقت توصیف شخصیت‌هایی که می‌تونن از زندگی‌هایی که دارن دل بکنن و آوارگی پیشه کنن سنگ تمام می‌ذاره. و این‌که مایلز عاشق دختری می‌شه که هنوز به سن قانونی نرسیده و دردسرهاش رو به جون می‌خره خیلی خوبه. خلاصه هیچی دیگه. این هم اول فروردین 1400 و بازگشت بی‌شکوه من به اینجا.

این چند وقت دوباره تونستم مثل آدم رمان بخونم. این بهترین اتفاق زندگی‌م بوده این اواخر. و دوست دارم این روند رو ادامه بدم، بخونم دیگه، دوباره، تا دم مرگ بخونم و بنویسم. الآن نوبت به سانست پارک رسیده و پسندیده‌مش. و در ادامه‌ش بقیۀ کتاب‌های آستر رو که دارم و نخونده‌م خواهم خوند. تا حالا جز سلینجر و مارکز با هیچ نویسندۀ دیگه‌ای همچین کاری نکرده‌م ولی فکر کنم دیگه وقتشه که وقتی شروع کردم به خوندن یکی، هر چیزی ازش دم دستم هست بخونم. و اگه خیلی خوب بود، هر چی ازش پیدا می‌شه رو. دو هفتۀ پیش درگیر ایشی‌گورو بودم و منظر پریده‌رنگ تپه‌ها و غول مدفون رو ازش خوندم که نخونده بودم و خیلی خوب بودن هر دو تا. خلاصه وقتی آدم از یه نویسنده بیش‌تر از یک اثر بخونه می‌بینه که هر کسی دغدغه‌ای داره که هی می‌ره سر وقت همون. مثل ایشی‌گورو که مهم‌ترین دغدغه‌ش رابطۀ حافظه و خاطره است.

میازاکی هم دیدم باز. بعد از سال‌ها. احتمالاً باز هم ببینم توی عید. یا بعد از تعطیلات. میازاکی عالیه. البته می‌دونم دیگه همه نظرشون همینه ولی دلیل نمی‌شه من نگم.


شما چی خوندید یا دارید می‌خونید؟