فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

یازده

این خستگی و دل‌زدگی از حرف‌وحدیث جدید نیست برام. برطرف می‌شه. چقدر طول بکشه رو الله اعلم. چند روز پیش برون‌ریز ظالمانه‌ای داشتم در محضر میکاسا و گفتم تو این چند سال به‌جز علی، هررررکسی که می‌شناختم سعی کرده سطحم رو بیاره پایین تا من رو قوارۀ عقل خودش، عواطف خودش، حضور خودش بکنه. جاکش‌ها من خسته‌ام از این تنزل سطح مدام. یک بار هم که شده شما سعی کنید سطح خودتون رو ببرید بالا. سعی کنید دربارۀ چیزهای متعالی حرف بزنید. اگر خلاقیت اجتماعی شما صفره، تقصیر منه؟ دیگه نه می‌خوام، نه می‌تونم تحملتون کنم. نه محضرتون رو می‌خوام نه مجلستون رو. این زندگی که سراسر رنج هست، اگر چیزکی متعالی درش نباشه به زحمتش هم نمی‌ارزه دیگه.

ده

یه سری چیزها رو نمی‌شه به‌قول انگلیسی‌ها شکرپیچ کرد. یکی از اون چیزها اینه که آدم‌ها هم مثل جاده‌ها تموم می‌شن و ایستادن پای آدمی که تموم شده، یعنی نرسیدن. نرسیدن به معنای عامش. درجازدن یا هرچی. قضیه گاهی یک‌طرفه است گاهی هم دوطرفه. زیر لبی یه فحش ناموسی بده و فرمون رو بگیر چپ یا راست و گازش رو بگیر و برو. 

9: هوایی شدی خواستی که ...

این دو یا سه یا نمی‌دونم چند ماهه، کلی اتفاق برام افتاده یا برای دیگران افتاده و من هم بخشی از اون‌ها بودم. اتفاقاتی که هر بار ازشون فاصله می‌گرفتم احساس می‌کردم واقعی نیستن، بلکه fiction هستن و من الآن نه توی زندگی واقعی، بلکه تو یه رمان دارم زندگی می‌کنم. بعد یاد انیمیشن ماتریکس می‌افتادم و اون جملۀ درخشان، که می‌گفت، حقیقت شما آغشته است به داستان و در هر داستان حقیقتی نهفته است. نقل به مضمون.

اگه بخوام تقریباً از آخر به اول تعریف کنم، باید از کنسرت محسن یگانه شروع کنم. 

حالا اصلاً چی شد که ما رفتیم کنسرت یگانه؟ یکی از دوستامون زنگ زده بود به میکاسا که می‌آی بریم کنسرت؟ میکاسا پرسیده بود کنسرت کی؟ دختره گفته بود امید حاجیلی. میکاسا هم گفته بود بریم. بعد دوست‌پسر دختره گفته بود من هم می‌آیم. بعد میکاسا گفته بود پس بذارید از علی بپرسم. از من پرسید و من گفتم آی دونت فاک ویت امید حاجیلی. بعد رفتن میکاسا و من کنسل شده بود و اون دو تا خودشون رفتن. ولی ایدۀ کنسرت رفتن ایدۀ خوبی بود و دیدیم که یگانه کنسرت داره و گفتیم خب بریم. چون آی فاک ویت محسن یگانه. این شد که بلیط گرفتیم و رفتیم. 

کجا؟ هتل اسپیناس پالاس. رویال هال تهران. و روی بلیط جلوی رویال هال نوشته بود: ground level. نمی‌دونم تا حالا رفتین یا نه. ولی حدود بیست متر شایدم بیشتر باید از زمین برید بالا تا برسید به این رویال هال. موقعی که داشتیم می‌رفتیم بالا، به میکاسا گفتم بزرگواری که به این می‌گه ground level، نه گراوند می‌دونسته چیه نه لول. حکماً هم فارغ‌التحصیل معماری از دانشگاه تهرانی، بهشتی‌ای، امیرکبیری چیزی بوده. یا از خارج مدرک گرفته بود، شاید کانادایی جایی. شاید از اون مغزهای قشنگِ فراری بوده که رفته و دیده خیلی هم فراری نبوده و ذیل صادراتِ نخاله به خارج قرار داشته. القصه...

سالن خوبی بود، نسبتاً. و کنسرت خیلی خوبی بود. همۀ آهنگ‌های خوب قدیمی‌ش رو خوند و چند تا از جدیدها رو. نوازنده‌ها خیلی خوب و جلوه‌های بصری عالی و خلاصه، پول بلیط رو حلال کرد محسن. به‌ت قول می‌دم رو هم دو بار خوند، پشت سر هم... :)) دوووووووووود. ولی خب، میکاسا و من کلی خوندیم و رقصیدیم و عشق و حال کردیم واسه خودمون.

تنها چیزی که روی مخ بود، یه سری از تماشاچی‌ها بودن که فازشون معلوم نبود چیه. می‌خواستم برگردم به‌شون بگم حاجی، این ادا اصول نه من نمی‌رقصم و من اصلاً بلد نیستم و صدام خوب نیست و این‌ها، مال مهمونی و دورهمیه. این‌جا کسی دستت رو نمی‌گیره به‌زور بلندت کنه که بری وسط و یهو همه ببینن چه شهناز تهرانی یا خردادیانی هستی و مجلس‌آرایی کنی :))

از اون شب کذایی کنسرت چند هفته می‌گذره، ولی پلی‌لیست پر از محسن یگانه هنوز پابرجاست، و چند تا از این آهنگ‌های جدیدش هم خیلی خوب‌ان. مثلاً ندارمت. یگانه ترانه‌سرای خوبیه و داره خوانندۀ فوق‌العاده‌ای هم می‌شه. تو همین ندارمت، یه تیکه هست که می‌گه آتیش رفتنت هنوز، نورِ خونۀ منه... خیلی قشنگه خلاصه. دیره هم خیلی قشنگه.

زمستون زده این رابطه رو اما

نمی‌ریم و نشستیم وسط سرما

تموم می‌شه یه روز صبر یکی از ما

مییییییییییییییییییییییییره


8: Drama here, drama there, drama everyfuckinwhere

 این‌قدر بوده و هست که مثنوی هفتاد من کاغذه. منتهی فقط این رو می‌تونم بگم که اون قضیه بود که زندگی واقعی فلان زندگی مجازی بهمان؟ این‌قدر دُزِ واقعیتی که به‌م تزریق شده این چند وقت زیاد بوده که این آدمی که الآن این‌جا نشسته و این‌ها رو می‌نویسه، هفتاد، هشتاد سال از اون آدمی که قبلاً این‌جا بود و می‌نوشت، باتجربه‌تره.


پ.ن.: خداحافظ 37، سلام 38.

هفت: اوصیکم

این چند وقت با تعداد زیادی آدم مصاحبه کاری کردم برای چند تا پروژه. یک سری‌ها طبق انتظار بسیار حرفه‌ای و قشنگ بودن و یک سری هم اگر نخوام خیلی پیازداغش رو زیاد کنم، بی‌نزاکت. کفه بدجور به‌نفع دهه‌شصتی‌ها سنگین‌تره. احتمالاً چون بالأخره این جماعت مدت‌هاست شاغله و رفتار حرفه‌ای رو بلده و مهارت‌های کاری و اجتماعی زیادی کسب کرده. به‌هرحال، قبل از این‌که پا شم بند و بساط سفر ببندم، این چند نکته رو می‌گم از ره دلسوزی برای کسانی که تا حالا کار نکردن و راه‌ورسم مصاحبه دادن و چیزهای مرتبط و این‌ها رو بلد نیستن.

اول از همه این‌که اگر شمارۀ کسی رو گرفتید برای کار، حتماً زنگ بزنید. تماس‌گرفتن هم مؤدبانه و حرفه‌ایه و هم نشون می‌ده که اعتمادبه‌نفس دارید و مهارت گفت‌وگوی تلفنی رو بلدید. به‌نظرم هیچ بهانه‌ای برای تماس‌نگرفتن پذیرفته نیست. حالا اگز زد و پیام دادید و طرف جوانمردی کرد و جواب داد (روی هر پیام‌رسانی که پیام دادید)، شما درواقع دارید این سیگنال رو منتقل می‌کنید که «بنده روی این پیام‌رسان دردسترس هستم.» بعد اگر به فاصلۀ چند دقیقه بعد از پیام شما، طرف به‌تون پیام بده و شما دو ساعت دیگه جواب بدید، شک نکنید که در 99 درصد موارد دکمۀ سیک شما فشرده می‌شه. 

یک چیزی هست بچه‌های عزیزم که بهتره از همین حالا بدونید: می‌دونم خیلی‌هاتون هستید که عادت دارید به دیر جواب‌دادن پیام‌های کراشا و رفقا و زیداتون و به‌درستی فکر می‌کنید که این کار باعث می‌شه خواستنی بشید. اما در زمینۀ حرفه‌ای این کار باعث می‌شه غیرقابل‌اعتماد بشید. این کسی که دارید به‌ش دیر جواب می‌دید کسی نیست که می‌خواد بکندتون. در بهترین حالت قراره همکارتون بشه و در بدترین حالت رئیستون. پس حواستون باشه که حتی برای نوشتن یه «خواهش می‌کنم» یا «متشکرم» هم معطلش نذارید. چون تکرار می‌کنم، تو 99 درصد موارد دکمۀ سیک شما فشرده می‌شه.

نکتۀ بعد اینه که ساعت 6 عصر تایمیه که باید مبادلات حرفه‌ای رو مختومه تلقی کنید مگر در مواردی که اجازه دارید. اگر حتی تبصره قائل بشیم، ساعت 9 شب دیگه ته‌شه. ساعت یک ربع به یازده شب برای کسی پیام نفرستید. حتی پیام بی‌صدا توی تلگرام هم نفرستید. 

نکتۀ بعد این‌که اگر پای فهم و درک مطلب و توانایی نوشتن در میانه، خودتون رو گول نزنید که قراره قسر در برید. طرف یه سازوکاری برای ارزیابی کارتون داره دیگه. اگر این بچه‌زرنگ‌بازی‌ها رو تو مدرسه در می‌آوردید، بذارید خبر بدی به‌تون بدم. تو عالم کار و کار درست، خبری از این بزن‌دررویی‌ها نیست.


خب. خسته همی شدمی. اگر چیز دیگر به خاطرم همی آمدی، با شما شاره بکردمی. روز و روزگارتون خوش.

شش

تو این عید من تفریح به خودم ندیدم. البته خیلی خوش گذشت. پروژۀ کاری جذابی داشتیم که انجام تیمی‌ش باعث شد خیلی خوش بگذره. اما درنهایت کار بود و خبری از استراحت و تفریح نبود. از امروز هم کار کارمندی باز شروع می‌شه. بله، روزهایی که شما تعطیل‌اید، من سر کارم. چند روز پیش دربارۀ این‌جا، و فضای مجازی به‌طور کلی، بالأخره به یک تصمیم نهایی رسیدم که قراره امسال عملیاتی‌ش کنم. من این‌جا رو می‌خوام که گاهی بیام یه زری بزنم، یا برای یکی دو نفر کامنت بذارم و کامنت‌هاشون رو بخونم و برم. پس کار خاصی لازم نیست بکنم و کلاً باید بگام بره. تصمیم مهم‌تر اینه درواقع که امسال فقط از جهان واقعی دوست پیدا کنم و دنبال دوست در فضای مجازی نگردم.  حضورم در توییتر رو هم پررنگ‌تر می‌کنم تا مستند کنم واکنشم به، و عقاید و افکارم دربارۀ اتفاقات جهان رو. خلاصه که همین.

پنج

دیالوگ قشنگی در گرفت بین من و دوستم که در ادامه می‌خوانید:


+ [فلانی] مسکّن داری؟

- آره. استامینوفن هست. فکر کنم ژلوفن هم داشته باشم.

+ کدئین؟

- نه کدئین ندارم.

+ شیره چی؟ یا مورفین؟

- نه این‌ها رو ندارم هیچ‌کدوم رو. ولی یه مسکّن خوب دارم اگه بخوای.

+ چیه؟

- سیانور.

+ به به.

- نه جدّی می‌گم. سرت درد می‌کنه، می‌خوری سرت خوب  می‌شه.

+ آره خب، اتفاقاً مسکّن خوبیه. همۀ دردهات یک‌جا خوب می‌شه. 

- آره دیگه.


هشدار: چنانچه افکاری دارید که حاکی از میلتان به انتحار است، زیاد نگران نباشید. همۀ ما گاهی از این افکار داریم. اما درصورتی‌که این افکار مخل زندگی‌تان شده‌اند، برای رفع آن‌ها با یک روان‌پزشک مشورت کنید. لطفاً این هشدار را جدی بگیرید.