فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

چهارده: اونی که دربارۀ نونه

این‌جنس هوای پاییزی برای من یادآور عشق‌های گذشته است. یادآوری‌ای که آغشته به حسرت نیست. صرفاً یک‌جور مرور خاطرات و عمری است که برم گذشته. وقتی بارون می‌آد، احساس تنهایی کم‌تری می‌کنم، چراکه جایی از وجودم هنوز چنگی که به تفکر جادویی انداخته رو رها نمی‌کنه و فکر می‌کنم بارون تجسم وجود یک مراقب کیهانیه. مراقب شاید کلمۀ درستی نباشه براش. بگذریم.

تو این یادآوری‌ها، گاهی به نازنین هم فکر می‌کنم، هرچند به معنای متعارف کلمه عشقم نبود، اما خاطره‌های زیادی از همون مدت کوتاهی که با هم حشرونشر داشتیم برام یادگار گذاشته. نازنین انگار تجسد سرشت تراژیک انسانِ خودخواه بود. انسانی که خودخواهی‌ش نه تلاشی بود برای منفعت‌بردن از بقیه نه یه مکانیسم دفاع روانی، بلکه زندانی بود که با خودش حمل می‌کرد هرجا که می‌رفت. 

سیزده

این روزها دارم انیمۀ ناروتو رو می‌بینم. البته ناروتو رو تموم کردم و الآن مشغول ناروتو شیپودن‌ام. چیز زیادی هم نمونده از 500 تا اپیزودش. عاشق جهان داستانی‌ش شدم و دغدغه‌هایی که مطرح می‌کنه. تک‌تک شخصیت‌ها و قصه‌هاشون. تا این‌جا از میناتو و ایتاچی از همه بیش‌تر خوشم اومده. بعید می‌دونم نظرم عوض بشه. خلاصه این از این. یکی از دلایل این‌که غیبتم این‌جا این‌قدر طولانی شده و فاصلۀ بین یادداشت‌ها زیاد شده و خلاصه این‌جا تار عنکبوت بسته، اینه که تنبلی‌م می‌آید. خیلی هم زیاد. بعد هم، واقعاً نمی‌دونم چی بنویسم. سبک زندگی‌م هم کلاً عوض شده. دیگه تنها زندگی نمی‌کنم و اون خلوتی که لازمۀ وبلاگ‌نویسیه رو ندارم. ولع معاشرت و دوستیابی‌م هم چند وقتی می‌شه رخت بربسته و رفته. نه این‌که دیگه دنبال آدم باکیفیت نباشم، هستم هنوز، اما آهسته‌تر و این‌ها.

خونه‌مون مورچه زیاد داره، و مورچه‌هاش خیلی جالب‌ان. از همون اول، با رفتارشون نشون دادن که یه قرارداد نانوشته بین‌مون جاریه. هرچیزی که توی کابینت باشه و درست بسته‌بندی شده باشه، مال ماست (یعنی ما دو تا آدمی که این‌جا زندگی می‌کنیم)، ولی هرچیزی که روی کانتر باشه یا روی زمین ریخته باشه یا روی میز عسلی باشه مال مورچه‌هاست. خوشم اومده از مرامشون.

صندوق جی‌میلم پر شده از ایمیل‌هایی که دوست ندارم باز کنم. کاش یکی‌تون که اشاره نمی‌کنم به‌ش خودش بفهمه باید چی کار کنه.

آهنگ بعدی کانالم ژاپنی و بسیار قشنگه. می‌ریم که داشته باشیم.

دوازده

فرایند انتخاب بیست‌ودومین آهنگ برای پلی‌لیستی که تو کانالم داره شکل می‌گیره و تا این‌جا فوق‌العاده ازش راضی‌ام، چندین روزه در جریانه. تنها چیزیه که این‌روزها برام مهمه و دقت و وسواس خرجش می‌کنم، همینه، که خودش گویای وضعیته. جدیداً با هیچ‌چیز و هیچ‌کس حال نمی‌کنم. تا می‌آم نوک پیکان رو بگیرم سمت یه چیزی و باهاش حال کنم، یه جوری ریده می‌شه توش. دوستان، آدمی همینه. اگر تو زمان و مکان درست خودش نباشه و با آدم‌های خودش بُر نخوره، روزبه‌روز فقیرتر می‌شه. فقر معنوی.

یازده

این خستگی و دل‌زدگی از حرف‌وحدیث جدید نیست برام. برطرف می‌شه. چقدر طول بکشه رو الله اعلم. چند روز پیش برون‌ریز ظالمانه‌ای داشتم در محضر میکاسا و گفتم تو این چند سال به‌جز علی، هررررکسی که می‌شناختم سعی کرده سطحم رو بیاره پایین تا من رو قوارۀ عقل خودش، عواطف خودش، حضور خودش بکنه. جاکش‌ها من خسته‌ام از این تنزل سطح مدام. یک بار هم که شده شما سعی کنید سطح خودتون رو ببرید بالا. سعی کنید دربارۀ چیزهای متعالی حرف بزنید. اگر خلاقیت اجتماعی شما صفره، تقصیر منه؟ دیگه نه می‌خوام، نه می‌تونم تحملتون کنم. نه محضرتون رو می‌خوام نه مجلستون رو. این زندگی که سراسر رنج هست، اگر چیزکی متعالی درش نباشه به زحمتش هم نمی‌ارزه دیگه.

ده

یه سری چیزها رو نمی‌شه به‌قول انگلیسی‌ها شکرپیچ کرد. یکی از اون چیزها اینه که آدم‌ها هم مثل جاده‌ها تموم می‌شن و ایستادن پای آدمی که تموم شده، یعنی نرسیدن. نرسیدن به معنای عامش. درجازدن یا هرچی. قضیه گاهی یک‌طرفه است گاهی هم دوطرفه. زیر لبی یه فحش ناموسی بده و فرمون رو بگیر چپ یا راست و گازش رو بگیر و برو. 

9: هوایی شدی خواستی که ...

این دو یا سه یا نمی‌دونم چند ماهه، کلی اتفاق برام افتاده یا برای دیگران افتاده و من هم بخشی از اون‌ها بودم. اتفاقاتی که هر بار ازشون فاصله می‌گرفتم احساس می‌کردم واقعی نیستن، بلکه fiction هستن و من الآن نه توی زندگی واقعی، بلکه تو یه رمان دارم زندگی می‌کنم. بعد یاد انیمیشن ماتریکس می‌افتادم و اون جملۀ درخشان، که می‌گفت، حقیقت شما آغشته است به داستان و در هر داستان حقیقتی نهفته است. نقل به مضمون.

اگه بخوام تقریباً از آخر به اول تعریف کنم، باید از کنسرت محسن یگانه شروع کنم. 

حالا اصلاً چی شد که ما رفتیم کنسرت یگانه؟ یکی از دوستامون زنگ زده بود به میکاسا که می‌آی بریم کنسرت؟ میکاسا پرسیده بود کنسرت کی؟ دختره گفته بود امید حاجیلی. میکاسا هم گفته بود بریم. بعد دوست‌پسر دختره گفته بود من هم می‌آیم. بعد میکاسا گفته بود پس بذارید از علی بپرسم. از من پرسید و من گفتم آی دونت فاک ویت امید حاجیلی. بعد رفتن میکاسا و من کنسل شده بود و اون دو تا خودشون رفتن. ولی ایدۀ کنسرت رفتن ایدۀ خوبی بود و دیدیم که یگانه کنسرت داره و گفتیم خب بریم. چون آی فاک ویت محسن یگانه. این شد که بلیط گرفتیم و رفتیم. 

کجا؟ هتل اسپیناس پالاس. رویال هال تهران. و روی بلیط جلوی رویال هال نوشته بود: ground level. نمی‌دونم تا حالا رفتین یا نه. ولی حدود بیست متر شایدم بیشتر باید از زمین برید بالا تا برسید به این رویال هال. موقعی که داشتیم می‌رفتیم بالا، به میکاسا گفتم بزرگواری که به این می‌گه ground level، نه گراوند می‌دونسته چیه نه لول. حکماً هم فارغ‌التحصیل معماری از دانشگاه تهرانی، بهشتی‌ای، امیرکبیری چیزی بوده. یا از خارج مدرک گرفته بود، شاید کانادایی جایی. شاید از اون مغزهای قشنگِ فراری بوده که رفته و دیده خیلی هم فراری نبوده و ذیل صادراتِ نخاله به خارج قرار داشته. القصه...

سالن خوبی بود، نسبتاً. و کنسرت خیلی خوبی بود. همۀ آهنگ‌های خوب قدیمی‌ش رو خوند و چند تا از جدیدها رو. نوازنده‌ها خیلی خوب و جلوه‌های بصری عالی و خلاصه، پول بلیط رو حلال کرد محسن. به‌ت قول می‌دم رو هم دو بار خوند، پشت سر هم... :)) دوووووووووود. ولی خب، میکاسا و من کلی خوندیم و رقصیدیم و عشق و حال کردیم واسه خودمون.

تنها چیزی که روی مخ بود، یه سری از تماشاچی‌ها بودن که فازشون معلوم نبود چیه. می‌خواستم برگردم به‌شون بگم حاجی، این ادا اصول نه من نمی‌رقصم و من اصلاً بلد نیستم و صدام خوب نیست و این‌ها، مال مهمونی و دورهمیه. این‌جا کسی دستت رو نمی‌گیره به‌زور بلندت کنه که بری وسط و یهو همه ببینن چه شهناز تهرانی یا خردادیانی هستی و مجلس‌آرایی کنی :))

از اون شب کذایی کنسرت چند هفته می‌گذره، ولی پلی‌لیست پر از محسن یگانه هنوز پابرجاست، و چند تا از این آهنگ‌های جدیدش هم خیلی خوب‌ان. مثلاً ندارمت. یگانه ترانه‌سرای خوبیه و داره خوانندۀ فوق‌العاده‌ای هم می‌شه. تو همین ندارمت، یه تیکه هست که می‌گه آتیش رفتنت هنوز، نورِ خونۀ منه... خیلی قشنگه خلاصه. دیره هم خیلی قشنگه.

زمستون زده این رابطه رو اما

نمی‌ریم و نشستیم وسط سرما

تموم می‌شه یه روز صبر یکی از ما

مییییییییییییییییییییییییره


8: Drama here, drama there, drama everyfuckinwhere

 این‌قدر بوده و هست که مثنوی هفتاد من کاغذه. منتهی فقط این رو می‌تونم بگم که اون قضیه بود که زندگی واقعی فلان زندگی مجازی بهمان؟ این‌قدر دُزِ واقعیتی که به‌م تزریق شده این چند وقت زیاد بوده که این آدمی که الآن این‌جا نشسته و این‌ها رو می‌نویسه، هفتاد، هشتاد سال از اون آدمی که قبلاً این‌جا بود و می‌نوشت، باتجربه‌تره.


پ.ن.: خداحافظ 37، سلام 38.