فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

چهل + پنج: در پاش فتاده‌ام به‌زاری

صدای من رو از درون غارم می‌شنوید. و از پس بیماری، یا از درون بیماری، هنوز معلومم نیست خوب شده‌ام یا نه (شما رو به مقدساتتون قسم می‌دم نیاید آرزوی سلامت و تندرستی و غیره کنید، نیازی نیست جداً). اوضاع چطوره؟ بد نیست در کل. منتهی تعطیلاتی که براش نقشه‌های فراوان کشیده بودم به گا رفت. ولی مهم نیست. درگیر پروژه‌های کاری و شخصی‌ام. سه تا رابطۀ خیلی خوب دارم که دارم تقویتشون می‌کنم، چند تا رو دارم ترمیم می‌کنم، یا شاید بهتره بگم دارم overhaul می‌کنم. حدود سی، چهل تا رابطه رو هم ریختم تو کیسه زباله و گذاشتم دم در ماشین آشغالی ببره. حکایت این رابطه‌ها می‌دونید حکایت چیه؟ حکایت وقتیه که خوشی می‌زنه زیر دلتون یا قضاوتتون مخدوش می‌شه و بر می‌گردید می‌گید Metallica ال و بل جیمبله و این‌همه گروه بهتر از Metallica تو جهان هست که باید بریم گوش بدیم. و خب می‌رید گوش می‌دید و خودتون رو هم گول می‌زنید که دارید چیزی گوش می‌دید بهتر از اون. اما حقیقت اینه که Load و Reload، حتی در بدترین ارزیابی‌ها هم باز خیلی آلبوم‌های بهتر و زیباتر و پیش‌رفته‌تری‌اند از اون چیزهایی که دارید فی‌الحال گوش می‌کنید. اما یادتون باشه: «یارم چو قدح به دست گیرد، بازار بُتان شکست گیرد.»

البته این تمثیل رو جامع و کامل نگیرید.

44: my fourfour makes sure all your kids don't grow

آلبرتو موراویا تو مصاحبه‌اش با پاریس ریویو یه جملۀ جالب گفته بود بدین قرار که آدم بعضی روزها از خواب بیدار می‌شه و می‌خواد علیه همه‌چیز قیام کنه. یادم نیست دقیقاً چند سالم بود، شاید بیست و یک یا بیست و دو سال، که این مصاحبه رو خوندم و این حرفش هیچ‌وقت ازم جدا نشد. فاصله‌اش باهام کم یا زیاد می‌شد، ولی هیچ‌وقت کلاً فراموشش نکردم، یا نگفتم بذار از این فاکتور بگیرم. تو این بازۀ چهارده، پونزده‌ساله، گاهی خیلی به‌ش فکر کردم. بعضی وقت‌ها این شوریدن علیه همه‌چیز اوجب واجباته.
پریشب عکس‌های قدیمی‌م رو تماشا می‌کردم، عکس‌هایی که خودم گرفته بودم از آدم‌ها و سفرها و مناظر و غیره. و عکس‌های خودم. عکس‌هام با خواهرم. با خانواده‌ام. با علی. دریا دریا خاطره، دریا دریا زندگی. تو چه شراطی. با چه آدم‌هایی. از پس چه هفت‌خوان‌هایی. و می‌کردیم. و می‌رفتیم. و می‌زدیم جرررررررر می‌دادیم جاده رو با موزیک.
دیشب خواب شری رو دیدم. چه خوابی بود پسر، وه که چه خوابی. می‌دونم البته چرا خوابش رو دیدم. هر وقت با یه دکتر جدید آشنا می‌شم، یه دور همه‌چی مرور می‌شه برام. و باز با یه دکتر آشنا شدم، و همون اول به‌ش گفتم بذار با خیال راحت برینم به علوم طبیعی و محدودیت‌هاش در فهم جهان طبیعی و زندگی، به‌طور کلی. و طرف فکر کرد مسلمون دوآتیشه‌ام و شروع کرد گیف و میم الحادی فرستادن :)))
و یه دور دیگه سر اون ریدم به‌ش و بعدش اوضاع عادی شد بین‌مون.
بعد از این توییت‌هایی برام فرستاد که خودزنی‌های محرم رو مسخره می‌کنن. یه دور دیگه هم سر اون ریدم به‌ش (واقعاً عاشق میشل فوکو شدم که ابزار ریدن به زامبی‌های گفتمان فرادست رو در اختیارم گذاشته) و بعد دیگه فهمید با کی طرفه و ماست‌ها رو کیسه کرد و دختر گل بابا شد.
خسته‌ام از نایس و گوگولی بودن. خسته‌ام از وانمود کردن. می‌خوام بذارم هیولا بیاد بیرون سرک بکشه بعد از سال‌ها اسارت. می‌خوام علیه همه‌چی قیام کنم.
مرسی آلبرتو.

چهل و سه

دربارۀ مسئلۀ خیلی مهمی نیاز به کمکی دارم که می‌دونم هیچ‌کجا نیست. بدون اون کمک هم هر تصمیمی بگیرم خطاست. به این می‌گن مخمصه. مثل داستان Catch-22 که هر خلبانی که می‌اومد می‌گفت من دیوونه‌ام و نباید خلبان جنگی باشم، به‌ش می‌گفتن زرشک! تو اگه عاقل نبودی نمی‌خواستی از جنگ فرار کنی، پس بدو برو اون قارقارک رو روشن کن و برو به امان خدا.

چهل و دو: حکایت ترکه و گلدان (یا نامه‌ای برای مورگانا)

عتیقه‌فروشی بود که توی مغازه‌اش، گلدون‌های نفیس و قیمتی زیادی داشت که یکی‌شون از همه شاخص‌تر و گرون‌تر بود. این عتیقه‌فروش، شاگرد نوجوانی داشت و هر روز این شاگرد بی‌نوا رو با ترکه به باد کتک می‌گرفت مبادا بزنه و اون گلدون گران‌بها رو بشکنه. چنان که افتد و دانی، روزی شاگرد از قضا می‌زنه و همون گلدون رو می‌شکنه. با خودش فکر می‌کنه دیگه کارم ساخته است و حتماً می‌کشدم. اگر وقتی که گلدون رو نشکونده بودم اون‌جوری سیاه‌وکبودم می‌کرد، ببین حالا که شکستمش چه بلایی قراره سرم بیاره. خلاصه، عتیقه‌فروش از راه می‌رسه و می‌بینه گلدون شکسته. در کمال خونسردی شاگردش رو صدا می‌زنه و می‌گه برو جارو و خاک‌انداز بیار و دسته‌گلی که به آب دادی رو جمع کن. شاگرد می‌گه همین؟ نمی‌خواین تنبیه‌م کنین؟ عتیقه‌فروش در جوابش می‌گه کتکت می‌زدم که حواست رو جمع کنی و گلدون رو نشکنی، حالا که شکستی‌ش دیگه چه فایده؟

41

speaking strictly for me we both could have died then and there.

40: mic drops in original Languages

A life spent making mistakes is not only more honorable, but more useful than a life spent doing nothing.

~ George Bernard Shaw


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / و گر مراد نیابم به‌قدر وسع بکوشم.
سعدی

سی و نه: mic drop

جورج برناد شاو هم یه وقتی گفته «زندگی‌ای که سراسر وقف اشتباه‌کردن شده شرافتمندانه‌تر و مفیدتر از زندگی‌ایه که وقف هیچ‌چیز نشده.» اگر این حرف نتونه تکونتون بده، هیچی نمی‌تونه. بر خود نماز میّت بخوانید.