صدای من رو از درون غارم میشنوید. و از پس بیماری، یا از درون بیماری، هنوز معلومم نیست خوب شدهام یا نه (شما رو به مقدساتتون قسم میدم نیاید آرزوی سلامت و تندرستی و غیره کنید، نیازی نیست جداً). اوضاع چطوره؟ بد نیست در کل. منتهی تعطیلاتی که براش نقشههای فراوان کشیده بودم به گا رفت. ولی مهم نیست. درگیر پروژههای کاری و شخصیام. سه تا رابطۀ خیلی خوب دارم که دارم تقویتشون میکنم، چند تا رو دارم ترمیم میکنم، یا شاید بهتره بگم دارم overhaul میکنم. حدود سی، چهل تا رابطه رو هم ریختم تو کیسه زباله و گذاشتم دم در ماشین آشغالی ببره. حکایت این رابطهها میدونید حکایت چیه؟ حکایت وقتیه که خوشی میزنه زیر دلتون یا قضاوتتون مخدوش میشه و بر میگردید میگید Metallica ال و بل جیمبله و اینهمه گروه بهتر از Metallica تو جهان هست که باید بریم گوش بدیم. و خب میرید گوش میدید و خودتون رو هم گول میزنید که دارید چیزی گوش میدید بهتر از اون. اما حقیقت اینه که Load و Reload، حتی در بدترین ارزیابیها هم باز خیلی آلبومهای بهتر و زیباتر و پیشرفتهتریاند از اون چیزهایی که دارید فیالحال گوش میکنید. اما یادتون باشه: «یارم چو قدح به دست گیرد، بازار بُتان شکست گیرد.»
البته این تمثیل رو جامع و کامل نگیرید.
دربارۀ مسئلۀ خیلی مهمی نیاز به کمکی دارم که میدونم هیچکجا نیست. بدون اون کمک هم هر تصمیمی بگیرم خطاست. به این میگن مخمصه. مثل داستان Catch-22 که هر خلبانی که میاومد میگفت من دیوونهام و نباید خلبان جنگی باشم، بهش میگفتن زرشک! تو اگه عاقل نبودی نمیخواستی از جنگ فرار کنی، پس بدو برو اون قارقارک رو روشن کن و برو به امان خدا.
عتیقهفروشی بود که توی مغازهاش، گلدونهای نفیس و قیمتی زیادی داشت که یکیشون از همه شاخصتر و گرونتر بود. این عتیقهفروش، شاگرد نوجوانی داشت و هر روز این شاگرد بینوا رو با ترکه به باد کتک میگرفت مبادا بزنه و اون گلدون گرانبها رو بشکنه. چنان که افتد و دانی، روزی شاگرد از قضا میزنه و همون گلدون رو میشکنه. با خودش فکر میکنه دیگه کارم ساخته است و حتماً میکشدم. اگر وقتی که گلدون رو نشکونده بودم اونجوری سیاهوکبودم میکرد، ببین حالا که شکستمش چه بلایی قراره سرم بیاره. خلاصه، عتیقهفروش از راه میرسه و میبینه گلدون شکسته. در کمال خونسردی شاگردش رو صدا میزنه و میگه برو جارو و خاکانداز بیار و دستهگلی که به آب دادی رو جمع کن. شاگرد میگه همین؟ نمیخواین تنبیهم کنین؟ عتیقهفروش در جوابش میگه کتکت میزدم که حواست رو جمع کنی و گلدون رو نشکنی، حالا که شکستیش دیگه چه فایده؟
A life spent making mistakes is not only more honorable, but more useful than a life spent doing nothing.
~ George Bernard Shaw
جورج برناد شاو هم یه وقتی گفته «زندگیای که سراسر وقف اشتباهکردن شده شرافتمندانهتر و مفیدتر از زندگیایه که وقف هیچچیز نشده.» اگر این حرف نتونه تکونتون بده، هیچی نمیتونه. بر خود نماز میّت بخوانید.