فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

فکر می‌کنم به‌ش

ولی شاید اصلاً فکر نکردم به‌ش

سی و هشت: You're the judge, the jury and the executioner

این اواخر سریالی دیدم که آورده‌ش برام یه اصل اساسیه: اثبات ادعا با مدعیه. یا برید مداخل مربوط به burden of proof تو حقوق و فلسفه رو بخونید.

تو ذهن همۀ ما بیست‌وچهاری دادگاه برپاست. اون هم نه دادگاه با قاضی عادل و هیئت منصفه، که اگه بود مسئله‌ای نبود. دادگاه صحرایی برپاست با جوخۀ اعدام حی‌وحاضر. 

ولی خوانندۀ عزیز! در جهانی که یحتمل مقداری تحمل‌پذیرتر از جهانی خواهد بود که من و شما داریم درش زندگی می‌کنیم، اثبات ادعا با مدعیه. شما هر گهی دوست دارید با زندگی‌تون بخورید، بخورید، به کسی مربوط نیست، ولی نمی‌تونید به یکی بگید پلشت و منتظر باشید طرف پلشت‌نبودنش رو به شما ثابت کنه. نه، شما باید اثبات کنید که اون یارو پلشته. اگر نتونید اثبات کنید، طرف حق داره به‌خاطر افترا، یا defamation ازتون شکایت کنه، و یحتمل کونتون پاره است اگر ادعاتون غلط باشه. خب؟

حالا، جهان ذهنی‌تون رو هم بیاید اصلاح کنید براساس این اصل. راحت‌تر می‌شید. چه دررابطه با خودتون، چه دررابطه با دیگران.

سی و هفت:

تو یکی از همون اپیزودهای اول فرندز، چندلر از یه دختری خوشش می‌آد و مانیکا به‌ش می‌گه، «پاشو برو پیشش و باهاش قرار بذار.» چندلر یه پوزخندی می‌زنه که یعنی برو بابا دلت خوشه. بعد مانیکا می‌پرسه، «مگه بدترین اتفاقی که می‌تونه بیفته چیه؟» چندلر هم، با همون طنز آمیخته به کنایۀ همیشگی جواب می‌ده، «ممکنه بمیرم.»

همین مردن که این‌قدر worst case scenario ئه، خودش یه پا desired outcome ئه. هرچی اضافه کنم از بار آموزشی یادداشت کم می‌کنه. فلذا، بدرود عزیزان.

36: Actbeforeitdoes

Just a friendly reminder: When the light leaves you, it leaves you behind at the speed of light.

35

as the images unwind.

سی و چهار: همونه،منتهی شکلش عوض شده. همون‌ایم، منتهی ژیگول‌تر شدیم.

هرودوت توی جلد اول کتاب تاریخش دربارۀ بازار ازدواج بابل باستان نوشته، و جالبه در کل. همۀ دخترهای دم‌بخت رو جمع می‌کردن و می‌بردن یه جا و یکی -مثل فروشنده یا کارگزار حراج- شروع می‌کرده این‌ها رو مثل برده فروختن. اول از همه زیباترین رو می‌فروخت و همین‌طور پیش می‌رفت تا زیبارویان تموم بشن. مردان ثروتمند برای تصاحب این خوشگل‌موشگل‌ها رقابت می‌کردن. بعد که قشنگ‌ها ته می‌کشید، شروع می‌کرد زشت‌ها و کور و کچل‌ها رو رد کردن، به چه صورت؟ به این صورت که به پسرها و مردهایی که استطاعت خرید خوشگلا رو نداشتن پول می‌داد که این زشت‌ها و کور و کچل‌ها رو بردارن ببرن. زشت‌ترین دختر رو می‌آورد و می‌گفت کی حاضره در ازای کم‌ترین پول ممکن این دختره رو بگیره؟ هر کس حاضر می‌شد پول کم‌تری بگیره دختره مال اون می‌شد. بعد کلاً هم از این قرتی‌بازی‌ها نداشتن که بابای دختره بخواد دخترش رو بده به کسی که دوست داره.

سی و سه

اگر از بام تا شام مشغول نوشتن و ترجمه و فکرکردن به این دو نبودم، الآن اون‌قدر توان ذهنی داشتم که یادداشتکی بنویسم وبلاگی. ولی خب، هر برهه‌ای از زندگی یک جوره و این برهه هم این‌جوره. و آخر بگذرد این نیز هم زود. وبلاگ‌هاتون رو می‌خونم، همون‌طور که بالی در جریانه.

سی و دو: Good night and good luck

دیدی یه وقت‌هایی حوصله نداری، یا سرت شلوغه و وقت نداری،  یا تنبلی و هرچی هست و نیست رو ول می‌کنی روی میزت و بعد به خودت می‌آی می‌بینی زیر کوهی از کاغذ و کتاب و دفترچه باید دنبال اتود لامی قرمز هفت‌دهمت بگردی چون با هیچ‌چیز دیگه‌ای جز اون نمی‌تونی درس بخونی؟ بعد کمر همّت می‌بندی و شروع می‌کنی میز رو از هرچیز غیرضروری پاک می‌کنی و بعد، وقتی می‌شینی پشتش چشم‌هات برق می‌زنه و همه‌چی راحت‌تر و سریع‌تر جریان داره؟ من همین رو نیاز دارم الآن. میزی که دیگه هیچ گزینه‌ای روش نیست. حالا وقتشه یه نفس عمیق بکشی و بگی حالا بیاید از اول مذاکره کنیم. آل د ریسپکت تو هاروی اسپکتر.