-
41
دوشنبه 27 تیر 1401 22:00
speaking strictly for me w e both could have died then and there.
-
40: mic drops in original Languages
دوشنبه 27 تیر 1401 20:11
A life spent making mistakes is not only more honorable , but more useful than a life spent doing nothing . ~ George Bernard Shaw به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / و گر مراد نیابم بهقدر وسع بکوشم. سعدی
-
سی و نه: mic drop
یکشنبه 26 تیر 1401 16:56
جورج برناد شاو هم یه وقتی گفته «زندگیای که سراسر وقف اشتباهکردن شده شرافتمندانهتر و مفیدتر از زندگیایه که وقف هیچچیز نشده.» اگر این حرف نتونه تکونتون بده، هیچی نمیتونه. بر خود نماز میّت بخوانید.
-
سی و هشت: You're the judge, the jury and the executioner
پنجشنبه 23 تیر 1401 14:17
این اواخر سریالی دیدم که آوردهش برام یه اصل اساسیه: اثبات ادعا با مدعیه . یا برید مداخل مربوط به burden of proof تو حقوق و فلسفه رو بخونید. تو ذهن همۀ ما بیستوچهاری دادگاه برپاست. اون هم نه دادگاه با قاضی عادل و هیئت منصفه، که اگه بود مسئلهای نبود. دادگاه صحرایی برپاست با جوخۀ اعدام حیوحاضر. ولی خوانندۀ عزیز! در...
-
سی و هفت:
جمعه 10 تیر 1401 23:26
تو یکی از همون اپیزودهای اول فرندز ، چندلر از یه دختری خوشش میآد و مانیکا بهش میگه، «پاشو برو پیشش و باهاش قرار بذار.» چندلر یه پوزخندی میزنه که یعنی برو بابا دلت خوشه. بعد مانیکا میپرسه، «مگه بدترین اتفاقی که میتونه بیفته چیه؟» چندلر هم، با همون طنز آمیخته به کنایۀ همیشگی جواب میده، «ممکنه بمیرم.» همین مردن که...
-
36: Actbeforeitdoes
شنبه 4 تیر 1401 01:57
Just a friendly reminder: When the light leaves you, it leaves you behind at the speed of light.
-
35
جمعه 3 تیر 1401 01:56
as the images unwind.
-
سی و چهار: همونه،منتهی شکلش عوض شده. همونایم، منتهی ژیگولتر شدیم.
دوشنبه 30 خرداد 1401 00:11
هرودوت توی جلد اول کتاب تاریخ ش دربارۀ بازار ازدواج بابل باستان نوشته، و جالبه در کل. همۀ دخترهای دمبخت رو جمع میکردن و میبردن یه جا و یکی -مثل فروشنده یا کارگزار حراج- شروع میکرده اینها رو مثل برده فروختن. اول از همه زیباترین رو میفروخت و همینطور پیش میرفت تا زیبارویان تموم بشن. مردان ثروتمند برای تصاحب این...
-
سی و سه
دوشنبه 23 خرداد 1401 22:36
اگر از بام تا شام مشغول نوشتن و ترجمه و فکرکردن به این دو نبودم، الآن اونقدر توان ذهنی داشتم که یادداشتکی بنویسم وبلاگی. ولی خب، هر برههای از زندگی یک جوره و این برهه هم اینجوره. و آخر بگذرد این نیز هم زود. وبلاگهاتون رو میخونم، همونطور که بالی در جریانه.
-
سی و دو: Good night and good luck
جمعه 13 خرداد 1401 22:21
دیدی یه وقتهایی حوصله نداری، یا سرت شلوغه و وقت نداری، یا تنبلی و هرچی هست و نیست رو ول میکنی روی میزت و بعد به خودت میآی میبینی زیر کوهی از کاغذ و کتاب و دفترچه باید دنبال اتود لامی قرمز هفتدهمت بگردی چون با هیچچیز دیگهای جز اون نمیتونی درس بخونی؟ بعد کمر همّت میبندی و شروع میکنی میز رو از هرچیز غیرضروری...
-
Thirty One: For a gambler likes his women fancy
سهشنبه 10 خرداد 1401 01:41
Quite a few experiences of late have shown me that I'm totally okay with different body types. As a general rule, I don't comment on anyone's body unless some certain criteria are met. I'm against body shaming and well, I'm quite happy with my own body as a whole, and believe everybody else should be too. But this...
-
سی: نرفت از یاد من چیز، سفر چیزترترم کرد.
یکشنبه 8 خرداد 1401 16:18
سفر همیشه میتونه باعث تغییر دیدگاه و روّیه بشه. میتونه آدم رو ازاساس دگرگون کنه حتی. case in point، بنده الآن به این نتیجه رسیدم که دلم میخواد وقت محدودی که طی روز برای خودم دارم رو خرج کسانی کنم که وقتشون رو خرجم میکنن. والسلام علکیم و رحمه الله و برکاته.
-
بیست و نه
سهشنبه 3 خرداد 1401 01:12
حدود سه سال پیش برای اولینبار بعد از اتمام دبستان رفتم چشمپزشکی برای معاینه. خب تو تمام این سالها، خواهر و برادر و پدر و مادر و دوستان و اقوام یکییکی عینکی میشدند و من انگار نه انگار. فکر میکردم چشم عقاب دارم. خلاصه فکر نمیکردم مشکلی باشه. بعد رفتم و چشمپزشک محترم گفت که بشینم رو صندلی و اون عینکه رو بزنم به...
-
بیست و هشت
شنبه 31 اردیبهشت 1401 19:08
کامنت گذاشتهم «من با کسی که نمیخوادم کاری ندارم»، شش نفر اومدن رأی منفی دادن بهش تا الآن. تو این مایهها که تو گه خوردی، باید کار داشته باشی. یه همچین ملّت غیوری داریم. خدایا من رو بخور.
-
بیست و هفت: ---
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1401 12:36
نه، اشتباه نمیکنم. این بیست و هفتمین یادداشت امسالمه. یادداشت قبلی برای همیشه بین چرکنویسها میمونه چون حوصله ندارم تمومش کنم. دربارۀ ایشیگورو و حافظه و هنرمندی از جهان شناور و یافتههای نوروساینس دربارۀ حافظه و حرف اون دوستم بود (فرزند شهید) که بهش گفته بودن بیا توی یه مستندی دربارۀ یه شهید دیگه از خاطرات پدرت...
-
بیست و پنج: به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار...
سهشنبه 27 اردیبهشت 1401 01:42
دیشب خواب عجیبی دیدم. البته صبح، طی آخرین چرتم قبل از بیداری بود. خواب دیدم که روی صفحۀ تلویزیون عکس دوست مردهام پخش میشه و گریه میکنم. من چرا براش سوگواری نکردم؟ فرصتش رو نداشتم؟ مهم نبود برام؟ حالا چطور میتونم سوگواری کنم؟ باید به ف. بگم یه روز ببردم سر خاکش، شاید بتونم بشینم زارزار گریه کنم براش و رها بشم ازش....
-
بیست و چهار: تو خروسی با، بانگی گو...
سهشنبه 27 اردیبهشت 1401 01:00
یه وقتهایی آدم مازوخیسته و میخواد از این نمد برای خودش کلاهی ببافه. مثل بچهها که با دندون لقّشون بازی میکنن. از اون درده لذّت میبرن. ولی خب فرق بچهها با حافظ همینه که بچه عجالتاً در همون حال کلاه خودش رو میبافه. حافظ ولی نه. ایشون یه غزل داره مطلعش اینه: روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست / منّتِ خاکِ درت بر...
-
بیست و سه
شنبه 24 اردیبهشت 1401 22:08
نشستهام پای سریال فرندز ، دسر توتفرنگی میخورم و به این فکر میکنم که منباب سلامت روانم، به زرزر کردن بیشتری محتاجام. ولی اطرافواکناف ذهنم بدل به برهوت خدا شده و از اعماقش هم چیزی جز صدای حکیمانۀ «ولش کن نمیخواد زرزر کنی» بیرون نمیتراود. ول کردن، البته، در تمام شئون زندگی کنشی خداپسندانه است. حالا که دارم دقت...
-
بیست و دو
شنبه 24 اردیبهشت 1401 18:42
وقتی سر کارت، مخصوصاً دورکاری، تو وضعیتی باشی که باید توی پیامرسانهای شلوغ در دسترس بلافصل چند نفر بمونی، وقتی کارت تموم میشه دلت نمیخواد در دسترس کسی باشی. شاید حتی دلت نخواد با صمیمیترین دوستت هم چت کنی. شاید دلت بخواد موزیک محبوبت رو پلی کنی و بخزی زیر پتو زیر باد کولر و بذاری همهچی از ذهنت بریزه بیرون. خلوت...
-
بیست و یک: نکویی کرده و در آب اندازید لامصّبها
سهشنبه 20 اردیبهشت 1401 01:15
یک. یه دوراهی دیگه: تنها تو یه سوییت کوچیک یا یه خونۀ خوب با همخونه؟ ترجیح شما کدومه؟ اگر مفصل جواب بدید که دیگه غلامام. دو. نتیجۀ نهایی یا برآیند غایی ذوقوشوق داشتن نسبت به آدمها، ستون و مرکز و محور بودن، برنامهریز بودن، ال و بل و جیمبل بودن، سرخوردگیهای مکرر و همیشگیه. ذکر جدیدم اینه: یه بار هم شما پیام بدید،...
-
بیست
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1401 09:15
کسی که برای اولینبار باهاش شهر لغزان رو گوش کردم و تو خاطرم به اسم اون ثبتوضبط شده، دیگه زنده نیست. خیلی قبل از اینکه بهاختیار دست از زندهبودن برداره، دست از دوستی با هم کشیده بودیم. قهرمان دوستیهای آتشین سریعالاحتراق بود. جوری سریع که طی شیش ماه بعد از آغاز دوستیمون، سه بار من رو تا نزدیکی شهر گرگان کشوند. یه...
-
نوزده: شهر لغزان
یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 21:48
شب بلند است ، شهر لغزان. ماه میبارد، قبر لرزان. ما گریزان از کوچهوخیابان، در میان اتاقها سرگردان و خم زیر باری از عشق و عرفان، لب چاه عمیق آیندۀ مان هو میکشیم. هووووووو . آوای جغدی از نور گریزان، سگهایی که بو میکشن پشتسر ما. میگن باید بپری از روی این آب. با لباس خیس بری به خواب. به رویاهایی ایستاده بر لب...
-
هجده: قابل دفاع بمانید
سهشنبه 6 اردیبهشت 1401 23:32
دو ماهه منتظرم اپیزود جدید ساوث پارک بیاد. بعد الآن بالأخره رفتم صفحۀ ویکیپدیا رو خوندم دیدم فصل 25 همین 6 تا اپیزوده فقط. خب بابا جاکش یا مثل آدم بساز یا نساز دیگه. یعنی چی آخه؟ اون از کاهش تدریجی تعداد اپیزودها به 10 تا، این هم که از اوضاع جدید که اپیزود ویژۀ بلند میسازن یا واسه یه فصل 6 تا اپیزود میسازن و خلاص....
-
هفده
دوشنبه 5 اردیبهشت 1401 13:26
بهجای اینکه پا شم با مترو برم و پول زبونبسته رو تو خندق بلای اسنپ و تپسی نریزم، پس از اتمام یادداشتهای صحنه و کشیدن چارت و غیره، نشستهام وبلاگ میخونم و کامنت میذارم. گلدون گندمیم گل داده، هنوز البته گلش نشکفته که امیدوارم بهزودی بشکفه. منتهی هرچی بهش آب میدم انگار کمشه. نمیدونم باید بهش بیشتر آب بدم یا...
-
شانزده: روز بزرگداشت
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 04:37
بالی، همونطور که میدونی امروز روز بزرگداشت سعدیه، ولی همونطور که احتمالاً نمیدونی امروز روز بزرگداشت بویی هم هست. البته، هر روز روز بزرگداشت بوییه و الآن دارم «ایلعازر» رو گوش میدم و این نامه رو برات مینویسم. بالی، دیشب باز دست روزگار یه ویدئو از بویی انداخت سر راهم تو اینستاگرام. البته ویدئوی جدیدی نبود. بهشکل...
-
F1ft5en
یکشنبه 28 فروردین 1401 03:29
I learned to play chess when I was a little boy. My dad taught me how to play, and there were many individuals in my greater family who were rather good players. I competed against them occasionally and I'll never forget the first time I beat my dad. Although to his credit, he was having a bad migraine day, so that...
-
چهارده: معصومیت ازدسترفته
جمعه 26 فروردین 1401 20:50
-
سیزده
پنجشنبه 25 فروردین 1401 02:54
تا حالا اینجوری بهش فکر نکرده بودم که جملهها و مجموعهجملههای تکرارشونده در رمان fight club سازوکاری مثل موتیف در قطعات موسیقی دارن. تازه الآن دارم میفهمم چرا بعضی فصلها خیلی شلوغ و سریعه (آلگریسیمو) و بعضی فصلها خلوت و آروم (آندانته). یا چرا بعضی جملهها با رگبار استرس شروع میشن (فورتیسیمو) و بعضی دیگه از...
-
دوازده: همهاش دود بود خبری نبود از کباب
سهشنبه 23 فروردین 1401 05:02
پراکندهنوشت: الف. روز اول فروردین با یه سری از دوستان قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم. وقتی همه رسیدن، بحث کشید به قرن جدید و فلان و بیسار (قرن جدید؟! یا... هالو! گوتن مورگن! یک سال ازش گذشته.) و هر کسی چیزی میگفت دربارۀ قرن گذشته. ازشون پرسیدم بهنظرتون بهترین آلبوم موسیقی قرن گذشتۀ ایران کدومه؟ هیچکس به این سؤال...
-
یازده
سهشنبه 23 فروردین 1401 03:47
آلفرد میدید که هم برای فلیکس و هم ماری مقطعی از زمان آغاز شده است که نظیرش را گاهی کسانی تجربه میکنند که عمیقترین هیجانات را از سر گذراندهاند. در چنین مقطعی از زمان، دیگر نه امیدی وجود دارد و نه ترسی، و از آنجا که چشمانداز آینده و امکان نگاه به گذشته از دست رفته است، آدمی حتی زمان حال را هم در گیجی و منگی سپری...