-
هفتاد
چهارشنبه 8 دی 1400 17:14
امروز از اون روزهاست که باید نهضت تمیزکاری راه بندازم. دیگه دارم خُل میشم از این وضع. من همهکار رو موکول میکنم به بعد از تمیزشدن فضا و همیشۀ خدا نظافت رو به تعویق میندازم تا معلوم نیست کی. و این همون اهریمنیه که تسخیرم کرده و آزارم میده. الآن پا میشم یه جوری شکستش میدم که بره بر نگرده دیوث رو. موزیک چی بذارم؟
-
شصت و نه
دوشنبه 6 دی 1400 16:45
چند وقت پیش نشستیم با هم fleabag رو دیدیم. خب خیلی ازش تعریف شنیده بودم و اون هم قبلاً دیده بود و خیلی دوست داشت. و انصافاً خیلی خوب شروع میشه و خوب جلو میره و تموم میشه و کش پیدا نمیکنه بیخود. فرق انگلیسیها با آمریکاییها تو سریالسازی همینه. آمریکاییها گاو رو اینقدر میدوشن تا لاغر بشه و آخر سر بیفته بمیره....
-
شصت و هشت
شنبه 4 دی 1400 16:13
یه عوالمی هست از غرقهشدن در کارهایی که آدم انجامشون رو دوست داره، و بودن در اون عوالم گاهی از همهچی بهتره. فرآیند این غرقهشدن آهسته است. با این شتاب همیشگی و ککهای جاودانهای که به تنبانهامون افتاده، سازگار نیست. آدمیزاد هم موجود ضعیفیه. اینرسی روانی ما اکثر اوقات مانع از این میشه که درنگ کنیم و تو وضعیتهای...
-
شصت و هفت: دو از دو
پنجشنبه 2 دی 1400 22:55
آقا بعد از هزار سال painkiller گذاشتم. رفته بودم بیرون و همبرگر خریدم واسه شام، حالا دارم سیبزمینی خلال میکنم و زیدی هم تو راهه. نمیدونید چه حس عجیبیه. نمیدونید من چه عشقی به این آلبوم دارم. انگار mother-ship داره صدام میزنه. الآن تو اون عالمیام که اگه ازم بپرسید مُفاکه یا Judas Priest، بهتون بگم put your hands...
-
شصت و شش
پنجشنبه 2 دی 1400 16:06
روز آفتابی قشنگی بود. در کسری از ثانیه خورشید رفت پشت ابر و جهان تا ابد غمانگیز شد. خداوند رحمت کنه مارکز و فرزانه رو.
-
شصت و پنج: آیا یاریدهندهای هست که مرا یاری کند؟
سهشنبه 30 آذر 1400 15:44
خوانندۀ عزیز، من برای گزارشی دربارۀ کافههای تهران به نظرات و تجربیات شما (اون دسته از شما که کافه زیاد میرید) احتیاج دارم. اگر دوست دارید کمک کنید، یا برام شماره بذارید یا آیدی تلگرام و بگید کی وقت دارید که همون موقع مزاحمتون بشم. درضمن گزارش به زبان انگلیسی هست و اگر به انگلیسی مسلطاید، اشاره کنید که سوالها رو...
-
sixty four
یکشنبه 28 آذر 1400 20:56
Note to self: I think people can easily manifest what they want. There's no point reading into stuff, really. So, as a rule of thumb, when it comes to yourself, whether it's a romantic thing or simply a social matter, or whatever, basically, wait for the manifestation. If it's not there, then don't do ANYthing. Above...
-
شصت و سه: بان جُوی به شما بال میدهد.
پنجشنبه 25 آذر 1400 14:19
فرانسیس بیکن عزیزم (اون فیلسوفه، نه اون نقاشه)، گفته بود «امید صبحانهای خوب اما عصرانهای افتضاح است.» حرف درستیه. وقتی ازش اشل درست کنی و بذاریش روی زندگی، یا عمر، بیشتر به درستیش پی میبری. از یه جایی به بعد دیگه امید چیز خوبی نیست. همهچیت رو به هم میریزه. من همیشۀ خدا آدم امیدوار و خوشبینی بودهم، اما این...
-
شصت و دو
یکشنبه 14 آذر 1400 08:52
اگه به خدایی معتقد بودم حتماً ازش تشکر میکردم بابت برگشتن توان لذتبردن از تنهایی و قدردان عدم حضور دیگران بودن. چهار روز کارکردن بیوقفه با دیگران و نداشتن خلوت و انزوا، باعث شد بفهمم تو این کنج دنج چه گنجی پنهان داشتم که با بیخردی دنبال تباهکردنش بودم. هنوز البته سه روز دیگه از پروژه مونده که شبکاریه. امروز باید...
-
شصت و یک
پنجشنبه 11 آذر 1400 21:55
حسابم تقریباً خالیه دیگه. از سر نیاز رفتم تو تیم صحنۀ یه فیلم کوتاه و این چند روز یا همهش داشتم کار میکردم یا تو ترافیک لوکیشن به خونه بودم. تجربۀ تازه و خوبیه برام. تو کارهای فنّی هم خوبام و قدرت حل مسئلهام هم محک میخوره سر این کار. یعنی تا اینجا که خورده و خوب بوده. دو سه روز هم هست دارم بالأخره رفیق پانجونی...
-
شصت: اونی که دربارۀ بیلبیلکه
یکشنبه 30 آبان 1400 18:41
پنجشنبه شب دستگیرۀ در خونه شکست. دستگیرۀ بیرون. یه بار شصت تُنی افتاد رو شونههام. قلبم رو سیاه کرد فکروخیال اینکه تو این بیپولی حالا باید بیفتم دنبال دستگیرهای که شاید پیدا نشه. داستان پیداشدنش البته طولانیه و حوصلۀ تعریف کاملش رو ندارم. ولی در طول حماسۀ تعویض در، چند تا چیز جالب فهمیدم. یکی اینکه کسی اگر...
-
پنجاه و نه
جمعه 28 آبان 1400 21:13
یا قمر بنی هاشم تنها عبارتیه که آلبوم جدید obscura رو توصیف میکنه. همین یه ربع پیش دانلودش کردم و دارم با هدفون گوشش میدم چون دوسدخترم رو زمین گرفته خوابیده. الآن آهنگ پنجمی رو دارم گوش میدم و بعد از مدتها دوباره eargasm رو دارم تجربه میکنم. با اینکه چیزهای زیادی هست که بهطور کلی آزارم میده مثل بیپولی،...
-
پنجاه و هشت
یکشنبه 23 آبان 1400 17:35
هوا داره تاریک میشه و آلوده است. همین الآن اولین چای روزم رو نوشیدم. بعدش باید چی کار کنم؟ باید پا شم کمی اوضاع بههمریخته رو سروسامون بدم. اوضاع بههمریختۀ چی؟ همهچی. ولی آدم چطور میتونه اوضاع بههمریختۀ همهچی رو سروسامون بده؟ اگه سامورایی باشه، میتونه به اون حرف هاگاکوره عمل کنه: از یک گوشه شروع کن و به پیش...
-
پنجاه و هفت: نامرئیها
یکشنبه 9 آبان 1400 00:54
چهارشنبۀ هفتۀ پیش که داشتم از کتابفروشی بر میگشتم، پیاده خیابون ولیعصر رو میاومدم پایین که دیدم بوی سوختن چوب میآد. به اینطرف اونطرف نگاه کردم ببینم منشاء بو کجاست. بعد دیدمش. یکی از این بیخانمانها توی جوب خاکی خیابون آتش روشن کرده و ظرف یکبار مصرف آلومینیومی غذاش رو گذاشته بود روش تا داغ بشه. طرف قیافۀ خاص...
-
پنجاه و شش: اسکلت جلال (نآلاحمد)
شنبه 8 آبان 1400 04:57
آدمی مثل من شامهای قوی برای بوکشیدنِ انهدام، اضمحلال و انحلال داره. برای بوکشیدنِ پایان محتوم. گاهی این قابلیت برای بیرونپریدن از ماشینی که داره سقوط میکنه ته دره خوبه؛ گاهی هم بده، چون وقتی ته دره تو ماشین سوخته داری جزغاله میشی هی با خودت میگی «توی خر مگه نمیدونستی داره اینجوری میشه؟» سالهاست هیچ پایانی...
-
پنجاه و پنج: wind! carry me home
یکشنبه 2 آبان 1400 16:13
از بین تمام چیزهای ماورایی، من فقط به یه چیز، اونم نه تماموکمال، باور داشتم: اینکه وقتی خیلی شدید و یکبند یاد یکی میافتم یا یکی میآد تو خاطرم، یعنی طرف بهم نیاز داره و باید پیداش کنم و ببینم چه کمکی ازم بر میآد. نمیدونم این اباطیل کی و چطور درونی شده برام. شاید از دوران نوجوانی و جستوجو و تلاش برای شَمَنشدن...
-
پنجاه و چهار
پنجشنبه 29 مهر 1400 22:12
دوباره اونقدر افسرده شدم و همهچیِ این زندگی مزخرفه که دارم Hands. Cannot. Erase گوش میدم. تُف. برم ببینم آلبوم Dream Theater یه روز زودتر درز کرده یا نه. کاش کرده باشه. I'm too down for this shit.
-
پنجاه و سه
یکشنبه 25 مهر 1400 19:35
آیرانیک: اون دورهای که پریشب گفتم آخرین دورۀ اوج زندگیم بوده و بعد از اون انگار تو سراشیبی سقوطی طولانی بودم، درواقع خودش آغاز سقوط بوده. نقطۀ عطف. نقطۀ بیبرگشت. مرز. حتی در نگاه به گذشته هم نمیتونم به این سؤال جواب بدم که باید چی کار میکردم؟ وقتی آدم حتی در نگاه به گذشته هم نمیتونه ببینه دقیقاً کدوم کارش اشتباه...
-
پنجاه و دو
پنجشنبه 22 مهر 1400 19:09
خواهرم از خارِز دو تخته شکلات آورد. یکی خیلی جالب و جدید بود چون وسط شیرینیِ شکلات، تکههای شور یک جور مغز آجیلی که هرگز معلومم نشد چیست، حال آدم را جا میآورد. آن تخته به طرفة العینی خورده شد. هرکسی هم که خورد، خوشش آمد. آن یکی تخته شکلات معمولی بود. هنوز هم تمام نشده. چون شکلات معمولی به چه درد میخورد جز اینکه...
-
پنجاه و یک: مراقبت و (فعلاً خبری نیست از) تنبیه
پنجشنبه 8 مهر 1400 12:07
درسته که آدم وقتی تو اسناد و نوشتههای تاریخی، یا روایتهای تاریخی جدید، توصیف دیرها و صومعهها و اون سکوت و تمرکز و فراغت انسانی رو میخونه، دلش میخواد بره تو یکی از همین جاها باقی زندگیش رو بگذرونه، اما چیزی که به ذهن آدم خطور نمیکنه اینه که هر فضایی میتونه نقش همون صومعه رو ایفا کنه، بهشرطی که آدم منضبط باشه و...
-
پنجاه
یکشنبه 4 مهر 1400 07:18
تو یکی از اپیزودهای معرکۀ خانوادۀ سیمپسون ، بارت اونقدر ناظم رو اذیت میکنه که ناظم رسماً دیوانه میشه و بارت میگه: cool, I broke his brain. موقعی که میدیدمش (شاید ده، دوازده سال پیش) اونقدر به این جمله خندیدم که نگو. تعبیر «شکستن» (یا حالا معادل وسیلهایش در زبان انگلیسی، «خرابشدن») مغز یه آدم برام خیلی بدیع و...
-
چهل و نه
شنبه 3 مهر 1400 19:16
تو دورهای هستم که حرف برای گفتن زیاد دارم، اما چندان وقتی ندارم برای گفتن این حرفها. باز حالا اگه برای شما مهم بود تو این مغز من چی میگذره یه چیزی، ولی وقتی براتون مهم نیست، why bother؟ (صد سال بود اینجوری لوس نکرده بودم خودم رو :)) )
-
چهل و هشت
دوشنبه 15 شهریور 1400 17:52
من هنوز اینجام و از کار و زندگی افتادم. فقط یه دستاورد خوب داشتم و اون هم دعایی بود که یکی تو اینستاگرامش منتشر کرده بود. این دعا از این به بعد و اون یکی که میگم قبل از این، نقش خیلی مهمی تو زندگیم خواهد داشت و داشته. مهمتر از همه باطلکردن جادوی سیاه کلام اون طرف بود. همهچی دست به دست هم داد تا این اتفاق بیفته....
-
چهل و هفت
شنبه 6 شهریور 1400 02:15
دارم میرم. بعد از حدود 16 سال میرم به شهر زادگاهم تا یک هفتهای پیش خانوادهام باشم، تو شرایطی که احتمالاً سخته. نمیدونم چه عوالم و حسوحالی اونجا در انتظارمه. مدتهاست که هیچجایی نرفتهم و این سفر اجباری میتونه خودش اپیزود هیجانانگیزی باشه. دلم میخواست قبل رفتن یادداشت خوبی بنویسم پر از امید و حس خوب و این...
-
چهل و شش
چهارشنبه 27 مرداد 1400 20:09
نسبت به وبلاگتون و خوانندههاش چه احساسی دارید؟
-
چهل و پنج: فقط به این یه فقره فکر کنید
سهشنبه 26 مرداد 1400 20:19
موجودی که ساعتها با یه تیکه پلاستیک و سایر چیزهای بیاهمیت سرگرم میشه، چرا باید نسبت به انسان بیاعتنا باشه و نخواد با اون بازی کنه؟ جواب من مشخصه: از حرص اینکه نمیتونه بخوردش. از گربهها اسطوره نسازیم. نه الآن دورۀ باستانه نه اینجا مصره.
-
چهل و چهار: خانۀ روشن
جمعه 22 مرداد 1400 14:52
تو این فکرم که بعدها اگه پولی دستم رسید که امکانش رو میداد، یه جایی تأسیس کنم به اسم خانۀ روشن که هیچ چیز خاصی نداره جز اینکه خونهایه که همیشه یکی اونجا هست و درش همیشه به روی همه بازه. برای آدمهایی که گاه و بیگاه، شب و نصف شب احساس میکنن دنیا داره به آخر میرسه و فقط و فقط و فقط این آرزو رو دارن که کاش یکی بود...
-
چهل و سه: دختری آنور آب
سهشنبه 19 مرداد 1400 17:22
چند وقت پیش متنی انتقادی ترجمه میکردم دربارۀ آثار داستانی وولف که نوشتۀ خیلی جانداری بود و لذت زیادی ازش بردم. کار ترجمه که تموم شد، برای نویسندهاش که یه دختر همنسل خودم و ساکن لندنه، یه ایمیل فرستادم و ازش بهخاطر این نقد تشکر کردم و براش آرزوی موفقیت کردم. بعد از مدتها، دیشب جوابم رو داده. گفته خوشحال میشه وقتی...
-
چهل و دو: گربهها
دوشنبه 18 مرداد 1400 20:58
چند وقت پیش تو اینستاگرام یکی از این جملههای بامزه دیدم بدین مضمون که: اگر گربهها میتونستن بهت پیام بدن، نمیدادن . واقعاً بامزه و احتمالاً درسته. رفتار پرنخوت گربهها با آدمها البته فقط بهخاطر ذات کیرمبهطاقیِ گربهها نیست، بلکه مسئلۀ زنجیرۀ غذایی هم میتونه وسط باشه. بااینکه انسان همهچیزخوار شده و امروز در...
-
چهل و یک
سهشنبه 12 مرداد 1400 13:32
در خونه رو باز کردم تا بارون صبح مرداد رو تماشا کنم که روی نهالهای نارنج توی گلدون میباره. بیخبر از همهجا دیدم دارم این رو میخونم: Do you remember me? How we used to be? Do you think we should be closer? (closer closer closer closer closer) زیاد طول نکشید تا یادم بیاد که آهنگ Your Possible Pasts ِ پینک فلویده....